ریاکاری در چه جامعه ای مشروعیت پیدا می کند؟ دورویی به اسم انعطاف
به گزارش نور معرفت، زمانی که جامعه ریاکاری را به عنوان استراتژی بقا می پذیرد و افراد بی آن که یکدیگر را علنی سرزنش کنند، در رابطه با عمل ریاکارانه به صورتی تفاهم جمعی می رسند، ریاکاری مشروعیت اجتماعی پیدا می کند.
به گزارش نور معرفت به نقل از مهر، ریاکاری، که در زبان عامه با عناوینی چون «دورویی» و «نفاق» شناخته می شود، پدیده ای است که در طول تاریخ تمدن بشری و در هر دو ساحت فردی و اجتماعی، همواره مورد تأمل اخلاقی، دینی و روان شناختی بوده است. از منظر لغوی، «ریا» از ریشه «رؤیت» به معنای دیدن و «نمایش دادن» می آید و در اصطلاح، عبارت است از نمایش دادن و تظاهر به عمل نیک یا داشتن شخصیتی مثبت، با انگیزه ی کسب منزلت، جاه و شهرت در بین مردم، در حالیکه باطن و کردار در خلوت فرد چیز دیگری است. ریشه ی اصلی این معضل اخلاقی، «حب جاه» و «عشق به مقام» و یا ترس از برخوردهای اجتماعی یا از جانب افراد صاحب قدرت است که فرد را وادار می کند تا برای دست یابی به منافع دنیوی یا اجتماعی، از حقیقت باطنی خود فاصله بگیرد.
اما بررسی وضعیت ریاکاری، فراتر از یک قضاوت صرفا اخلاقی است و باید آنرا بعنوان یک معضل حاد در ساختار روان انسانی تحلیل کرد. ریاکاری نتیجه ی یک شکاف عمیق است؛ شکافی میان «هویت نمایش داده شده» و «هویت واقعی و درونی». این دوگانگی نه فقط بر سلامت روان فرد تاثیر می گذارد، بلکه می تواند به یک استراتژی بقای اجتماعی در جوامع پیچیده یا تحت فشار تبدیل گردد، تا جایی که دیگر یک اختلال فردی نباشد، بلکه به یک «ریاکاری اجتماعی» مشروعیت یافته تبدیل گردد. به همین دلیل، برای درک عمق این پدیده، باید به بررسی ناهماهنگی شناختی ناشی از آن، وضعیت عذاب وجدان در ریاکاران و مکانیسم پیچیده ای که فرد توسط آن خویش را هم فریب می دهد، پرداخت.
ناهماهنگی شناختی و دوگانگی شخصیت
از دیدگاه روان شناسی، ریاکاری مبین یک تضاد ساختاری در وجود فرد است. انسان ریاکار، عملا درحال اداره ی دو شخصیت مجزا است: یکی شخصیت مثبت، پرهیزکار و موعظه گر که در انظار عمومی به نمایش می گذارد و دیگری، شخصیت باطنی، تنبل، یا حتی مخالف با آن چه که تظاهر می کند. این وضعیت به سرعت منجر به ایجاد پدیده ای می شود که در روان شناسی به آن «ناهماهنگی شناختی» می گویند.
ناهماهنگی شناختی به حالتی از رنج روانی و تنش درونی گفته می شود که فرد هنگام نگه داشتن دو عقیده، ارزش یا رفتار متضاد به طور همزمان، آنرا تجربه می کند. در مورد ریاکاری، تضاد میان «اعتقاد به فضیلت و ارزش های اخلاقی» که فرد برای دیگران تبلیغ می کند و «اقدام بر خلاف آن ارزش ها» (در خلوت یا باطن) است. این تنش روانی به حدی دردناک است که ذهن انسان به صورت خودکار به دنبال راهی برای کاهش آن می گردد. فرد ریاکار باید تصمیم بگیرد که یا رفتار خویش را با گفتارش هماهنگ سازد که دشوار است و مستلزم تغییر و تلاش است، یا گفتارش را با رفتارش انطباق دهد که منجر به از دست دادن منافعی می شود، یا شناخت خویش را تحریف کند.
در دوران مدرن، این دوگانگی شخصیت ابعاد پیچیده تری هم پیدا کرده است. دکتر نعمت الله فاضلی، انسان شناس، اشاره می کند که در جوامعی که افراد در معرض تجارب متراکم، متفاوت و متضاد ناشی از زندگی در محیط های مختلف مانند دانشگاه، محیط کار، خانواده ی سنتی، فضای مجازی و… و هستند، توانایی تشکیل «یک شخصیت یکپارچه» را از دست می دهند. در چنین شرایطی که فرد تحت فشارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برای نمایش هویتی خاص است، اما نیروهای شکل دهنده ی تجربه ی او متضادند، «داشتن شخصیت ها و چهره های چندگانه» تنها راهبرد برای بقا و گذر از موقعیت های دشوار شمرده می شود. از این منظر، ریاکاری دیگر صرفا یک انحراف اخلاقی نیست، بلکه یک واکنش اجتماعی ناگزیر به محیطی است که اجازه نمی دهد فرد، خودِ واقعی و واحد خویش را زندگی کند.
آیا ریاکاران عذاب وجدان دارند؟
این پرسش که «آیا ریاکاران گرفتار عذاب وجدان می شوند؟» به صورت مستقیم به درجه ی خودآگاهی و عمق فرو رفتن فرد در نقش خود بازمی گردد. پاسخ روان شناختی و اخلاقی را می توان در چند لایه بررسی کرد.
در مراحل اولیه، ریاکار اساسا رنج می برد. همانطور که گفته شد، ناهماهنگی شناختی خود نوعی عذاب درونی است. فردی که برای دیگران از فضائل اخلاقی سخن می گوید اما خود در خفا خلاف آن عمل می کند، دقیقا از تضاد میان گفتار و کردارش در عذاب است. در این مرحله، فرد برای رهایی از این رنج ناهماهنگی شناختی، ممکنست به دو راه متوسل شود: یا رفتار خویش را تغییر دهد و صادق شود، یا از راه مکانیسم های دفاعی، به خودفریبی بپردازد تا این رنج را تسکین دهد.
ریاکار حرفه ای دیگر از منظر اخلاقی، خویش را «ریاکار» نمی داند، بلکه یک «فرد منعطف»، «باهوش» یا «آگاه به شرایط اجتماعی» می پندارد که برای بقا ناچار به این رفتار است
اگر فرد راه دوم یعنی خودفریبی را انتخاب نماید، کم کم وجدان او «بی حس» می شود و تبدیل به ریاکار حرفه ای می شود. هدف از خودفریبی، پاک کردن ضمیر ناخودآگاه نیست، بلکه توجیه رفتار در سطح خودآگاه است. با تکرار ریا و فریب خود، فرد موفق می شود رفتار خویش را «عادی سازی» کرده و آنرا موجه جلوه دهد. در این حالت، او دیگر از منظر اخلاقی، خویش را «ریاکار» نمی داند، بلکه یک «فرد منعطف»، «باهوش» یا «آگاه به شرایط اجتماعی» می پندارد که برای بقا ناچار به این رفتار است. در این مرحله، «عذاب وجدان» به معنای متعارف آن، سرکوب شده و به وجدانی باطل تبدیل می شود.
در سطح اجتماعی و ریاکاری اجتماعی، عذاب وجدان فردی کاهش پیدا می کند. زمانی که جامعه ای ریاکاری را بعنوان یک «استراتژی بقا» می پذیرد و افراد بدون آن که یکدیگر را به صورت علنی سرزنش کنند، در رابطه با ی یک عمل ریاکارانه به شکلی «تفاهم جمعی» می رسند، ریاکاری مشروعیت اجتماعی پیدا می کند. وقتی «همه» ریاکارند یا حداقل «در سطوحی» به این بیماری آلوده اند، بار گناه و عذاب وجدان به صورت جمعی تقسیم شده و وزن آن برای فرد کاهش پیدا می کند. درنتیجه، فرد خویش را نه یک گناهکار، بلکه تابعی از یک سیستم بیمار می داند و فشار وجدانی از او برداشته می شود.
چگونه فرد، خویش را باور می کند؟
خودفریبی در حقیقت سدی دفاعی است که روان برای صیانت از خود در مقابل دردِ ناشی از ریاکاری می سازد. فرد برای حفظ تصویر ذهنی اش از خود بعنوان یک فرد خوب، باهوش یا اخلاقی، ناچار است حقیقت را از خودش پنهان کند. این مکانیسم از چندین طریق عمل می کند.
مغز انسان بگونه ای طراحی شده است که به طور معمول فرد را در هر شرایطی، مفید، با توانایی بالا و موجه درنظر بگیرد. این میل به «خود را بهتر از دیگران تصور کردن»، منجر به یک قضاوت ناعادلانه می شود. ریاکار می تواند به سادگی اعمال ریاکارانه ی خویش را «انعطاف» یا «درایت» بنامد، در حالیکه همان عمل را در دیگری «ریاکاری کثیف» تلقی کند. این سوگیری، او را متقاعد می سازد که من درحال ریاکاری نیستم، بلکه درحال مدیریت شرایط هستم.
این رایج ترین ابزار خودفریبی است. فرد اعمال منافقانه خویش را با علل به ظاهر منطقی و قانع کننده توجیه می کند. مثلاً: «من برای این تظاهر می کنم تا بتوانم در این جایگاه باقی بمانم و بعداً خدمت بیشتری کنم.»، «این کار ریاکاری نیست، بلکه عمل به تکالیف اجتماعی برای پیشگیری از طرد شدن است.»، «شاید نتوانستم کمک مالی کنم، اما در عوض با موعظه دیگران را تشویق به کار خیر می کنم، پس اثر کارم مثبت است.»
فرد ریاکار، آگاهانه یا ناخودآگاه، معرفت و دانش به حقیقت را در مورد باطن اعمالش سرکوب می کند. این سرکوب میل درونی و تظاهر مداوم، در حقیقت یک تلاش سهمگین برای یکپارچه سازی کاذب رفتار و گفتار است تا دیگر تضادی باقی نماند. این فرد در عمل انتخاب می کند که حقیقت درونی خویش را نشناسد تا ملزم به پذیرش ریاکار بودن خود نباشد.
ریاکاری یک پدیده ی چندوجهی است که ریشه های آن در حب جاه و کسب منزلت قرار دارد و در روان انسانی با پدیده ای به نام ناهماهنگی شناختی تبلور می یابد. ریاکار، برای فرار از رنج ناشی از این ناهماهنگی و حفظ تصویر بیرونی خود، به خودفریبی متوسل می شود. این خودفریبی به واسطه ی سوگیری خودبرتربینی و عقلانی سازی مداوم اعمال او تقویت می گردد، تا جایی که ممکنست فرد دیگر آگاهانه گرفتار عذاب وجدان نباشد، چون که در دروغی که برای خود ساخته، غرق شده است. به اجمال، در چنین شرایطی که فرد تحت فشارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برای نمایش هویتی خاص است، اما نیروهای شکل دهنده ی تجربه ی او متضادند، داشتن شخصیت ها و چهره های چندگانه تنها راهبرد برای بقا و گذر از موقعیت های دشوار شمرده می شود. ریاکار حرفه ای دیگر از منظر اخلاقی، خود را ریاکار نمی داند، بلکه یک فرد انعطاف پذیر، باهوش یا آگاه به شرایط اجتماعی می پندارد که برای بقا ناچار به این رفتار است اگر فرد راه دوم یعنی خودفریبی را انتخاب نماید، کم کم وجدان او بی حس می شود و تبدیل به ریاکار حرفه ای می شود. این سوگیری، او را متقاعد می سازد که من در حال ریاکاری نیستم، بلکه در حال مدیریت شرایط هستم.
منبع: nooremarefat.ir
مطلب نورمعرفت را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان نورمعرفت در مورد این مطلب