نور معرفت
در آینه داستان های قرآن، ۲۲؛

بنی اسرائیل درگیر ناسیونالیسم افراطی بودند

بنی اسرائیل درگیر ناسیونالیسم افراطی بودند

به گزارش نور معرفت، بنی اسرائیل دوازده دسته بودند و هنگامی که در شامات ساکن شدند هم محله های مختلفی داشتند و هر محله مخصوص طایفه ای خاص بود. نوعی ناسیونالیسم افراطی داشتند.



خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: قرآن کریم سرشار از قصص و گزارش های تاریخی در ارتباط با امّت های پیشین و پیامبران آنان با هدف انتقال معارف وحیانی و هدایت انسان است. قصص قرآنی از نظر محتوا و هدف، شامل همه حکمت های نزول قرآن می شود و در این راه روشی کارآمد است. ازاین رو قرآن داستان را برای اثبات وحی و نبوت، یگانگی خدا، هم ریشه بودن ادیان آسمانی و هم برای بیم و نوید، نشان دادن نمودهای قدرت الهی، سر انجام نیک و بدی، صبر یا ناشکیبایی، سپاسگزاری یا سرکشی و دیگر اهداف رسالی، تربیتی و یا سنت های تاریخی و اجتماعی به کار می برد. قرآن با داستان روشن می کند که شیوه دعوت انبیا و ابزارهای به کار رفته در این راه همسان بوده است و امتها در مقابل آنها به یک گونه واکنش نشان داده اند و پیش برنده ها و بازدارنده های گسترش دین، همانند بوده اند. قرآن در موارد گوناگونی بر این حقیقت تاکید داشته و به اشتراک پیامبران در موضوعات فراوانی اشاره نموده است. آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان آیت الله مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ ۱۳۹۶/۰۲/۲۰ مطابق با هجدهم محرم ۱۴۳۸ ایراد کرده اند:
در جلسات اخیر به بررسی داستان های قرآن در رابطه با زندگی بنی اسرائیل پس از خروج از مصر و نکته ها و عبرت های آن پرداختیم. گفتیم که بنی اسرائیل در این راه توقف هایی داشتند؛ همچون اینکه حضرت موسی چهل روز مأمور شد در کوه طور به مناجات با خدا بپردازد تا تورات بر او نازل شود. در این زمان برای بنی اسرائیل که در دامنه این کوه توقف کرده بودند، داستان پرستش گوساله صورت گرفت. قرآن در رابطه با نزول تورات و پیمان محکمی که خداوند در رابطه با عدم تخلف از دستورات تورات از آنها گرفت، می فرماید: وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّةٍ وَاذْکُرُواْ مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ.[۱] در سه جمله، ابتدا می فرماید ما پیمان و میثاق مهمی از شما گرفتیم. سپس می فرماید کوه طور را بالای سر شما آوردیم. سپس می فرماید: آنچه را که به شما دادیم، محکم بگیرید. خذوا ما آتیناکم بقوة وَاذْکُرُواْ مَا فِیهِ؛ نه اینکه فقط تورات را بگیرید و به خودتان بچسبانید و ببوسید. باید آنچه در آن است یاد بگیرید، به یاد داشته باشید و به آن عمل کنید. این کار زمینه ای فراهم می آورد که شما تقوا داشته باشید و راه صحیح را بپیمایید و به نجات و سعادت برسید.
در این آیه خداوند می فرماید: کوه طور را بالای سر شما بالا بردیم. هم چنین در سوره اعراف با تعبیر دیگری می فرماید: وَإِذ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّواْ أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُواْ مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّةٍ وَاذْکُرُواْ مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ. همان گونه که مشاهده می کنید قسمت دوم این آیه، همانند آیه قبل است و جمله خُذُواْ مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّةٍ وَاذْکُرُواْ مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ عیناً تکرار شده است. در آن جا فرمود رفعنا فوقکم الطور، اما این جا می فرماید: وَإِذ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ؛ «نتقنا» تقریبا به معنای رفعناست؛ البته با اندکی تفاوت. «رفع» به معنای بلند قرار دادن، بالابردن و چیزی را در جای بلند قرار دادن و چیزی را از پایین به طرف بالا بردن است، اما «نتق» یک مرتبه اضافی در معنایش وجود دارد و به این معناست که چیزی را از جایی بکنند؛ حتی امکان دارد برای این کندن آنرا تکان بدهند. این تعبیر برای میخی که در جایی کوبیده شده است و برای کندن آن ابتدا آنرا تکان می دهند و پس از جا می کنند، به کار می رود. ازاین رو نتقنا یعنی چیزی در جایی کوبیده شده و ثابت بود، ما آنرا متزلزل ساختیم، از جا کندیم و بالا بردیم. در آیه گذشته واژه الطور به کار رفته است و در این آیه واژه الجبل. بیشتر مفسران گفته اند که طور نام همان کوهی است که حضرت موسی برای عبادت به آن جا می رفت؛ البته طور در لغت به معنای مطلق کوه هم آمده است. سپس اضافه می کند: کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ؛ وقتی این کوه را بالا بردیم همانند یک سایبان شد. آن چنان این کوه بالای سر آنها مشهود بود که ترسیدند آن کوه روی آنها بیفتد؛ وَظَنُّواْ أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ. سپس می فرماید: خُذُواْ مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّةٍ...
در ترجمه آیات بالا، آیا احتمال می دهید که نیمه اول آیه با نیمه دوم آن هیچ ارتباطی نداشته باشد؟! هر کس با ذهن ساده این آیات را ملاحظه کند؛ صدر و ذیل آیه را به هم مربوط می داند. در سوره بقره ابتدا می فرماید: واذ اخذنا میثاقکم و سپس به مساله رفع طور می پردازد. میثاق گرفتن هرچند کوه بلندی در جایی قرار دارد، چه ارتباطی دارد؟ بعضی آن قدر این مساله بالابردن کوه را بعید شمرده اند که هر گونه تکلفی را مرتکب شده اند تا این قضیه را بعنوان امری خارق عادت انکار کنند. بعضی گفته اند: اصلاً معنای جبل کوه سنگی نیست؛ جبل به معنای چیز بزرگ است و کوه هم مصداقی از آن است، و امکان دارد مراد از جبل در آیه ابر بزرگی باشد! در رابطه با واژه «نتقنا» هم این گونه توجیه کرده اند که تکان دادن و درآوردن اصل معنای نتق نیست و اصل معنا همان رفع است. بعضی دیگر گفته اند: رفعنا فوقکم الطور؛ یعنی شما پای کوه طور ایستاده بودید و شما چیز کوچکی در مقابل عظمت آن کوه بزرگ بودید. اما دربرابر این دیدگاه هم باید اظهار داشت: در این صورت سایبان شدن کوه را چطور توجیه می کنید؟ «ظلة» به معنای سایبان است و به چیزی گفته می شود که همانند چتر از بالا سایه بیاندازد. سایه دیوار را ظله نمی گویند.
ارتباط میثاق الهی با بالا رفتن کوه
اکنون این پرسش مطرح می شود که گرفتن میثاق با این معجزه چه ارتباطی دارد؟ کسی که با روحیه بنی اسرائیل و داستان های آنها آشنا باشد، می داند که آنها مسائل دینی و اعتقادی را جدی نمی گرفتند. آنها مردمی سطحی نگر بودند؛ هرچند دیدند که خداوند چگونه آنها را از ظلم های فرعون نجات داد، دیدند که به وسیله حضرت موسی دریا شکافته شد، دوازده راه پدید آمد و هر دسته ای از راهی بیرون آمدند، این ها همه معجزات الهی بود و آنها همه این ها را دیدند، ولی وقتی بت خانه قشنگ، بت های زیبای و مراسم جشن و پایکوبی بت پرستان را دیدند به حضرت موسی گفتند: ما هم دلمان می خواهد این طوری عبادت کنیم! بتی برای ما درست کن! در غیبت چند روزه حضرت موسی، سامری گوساله ای درست کرد و به آنها اظهار داشت: خدای موسی همین است. آنها دیدند که سامری خود این گوساله را درست کرده است ولی سخنش را قبول کردند و جلوی گوساله به خاک افتادند و سجده کردند. حال مقرر است برای چنین قومی تورات نازل شود و دارای شریعتی شوند که باید به آن عمل کنند و زندگی فردی و اجتماعی و اعتقادات دنیا و آخرت شان را با آن محک بزنند. این شریعت عامل هدایت شان است و اگر بنا باشد آن سبک بشمارند و یک روز آنرا قبول و یک روز رد کنند، نقض غرض می شود. حکمت الهی اقتضا می کند حالا که با این تشریفات تورات نازل شده است، از ابتدا پایش را محکم کند تا بنی اسرائیل مواظب باشند و آنرا یکدستی نگیرید. این بود که جلوی چشمشان کوه را بالای سرشان برد تا ببینند که کارها برای خداوند این طور آسان است و اگر تخلف کنند می تواند آنها را مجازات و نابود کند. خداوند از روی لطف و رحمتش حجت را بر آنها تمام کرد و کوه را بالای سر آنها برد تا بدانند باید تورات را جدی بگیرند.
وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ لاَ تَسْفِکُونَ دِمَاءکُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَکُم مِّن دِیَارِکُم ْ…؛[۲] در این آیه خداوند محتوای میثاق بنی اسرائیل را بیان می کند. اینکه باید به این تورات به صورت جدی عمل کنید، هم چنین بخصوص در رابطه با کبائر موبقه تاکید می کند که مواظب باشید مبادا به این کارها مبتلا شوید؛ خون همدیگر را نریزید و همدیگر را از خانه هایتان بیرون نکنید. سپس می فرماید: ثُمَّ تَوَلَّیْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِکَ…؛ باز هم شما اعراض کردید، میثاق را شکستید و مرتکب این گناهان شدید. در آیات بعد خداوند چند نمونه ای از این تخلفات را برجسته می کند. یکی از آنها داستان قتلی است که مابین خودشان اتفاق افتاده بود، که در این نشست به آن می پردازیم.
بهانه جویی بنی اسرائیل
بنی اسرائیل دوازده دسته بودند که هر کدام به یکی از فرزندان حضرت یعقوب انتساب داشتند. هر کدام از این گروه ها حتی هنگامی که از مصر خارج می شدند، می خواستند گروه جداگانه ای باشند. خداوند هم به خاطر ملاحظه حال آنها هنگام شکافتن دریا، دوازده مسیر پیش روی آنها قرار داد که هر کدام از راهی جداگانه بیرون بروند. در طول مسیر هم آنها دسته دسته بودند و هر کدام برای خود هویت مستقلی داشتند. هم چنین هنگامی که در شامات ساکن شدند هم محله های مختلفی داشتند و هر محله مخصوص طایفه ای خاص بود. نوعی ناسیونالیسم افراطی داشتند و تقید داشتند که این هویت طایفگی شان محفوظ بماند. گاهی خود این ها با هم اختلاف پیدا می کردند که به زد و خورد می انجامید و حتی همدیگر را می کشتند. همچون قتلی در بین آنها صورت گرفت که خیلی محرمانه و سری بود؛ کسی پسر عموی خودش را ترور کرده و نقشه های بسیار چیده بود که راز این قتل فاش نشود. او جنازه پسر عمویش را در محله دیگری انداخت تا تصور شود که اهل آن محله که از عشیره دیگری بودند، این کار را کرده اند. خداوند همین مساله را سوژه ای قرار داد تا آنها را متنبه کند تا هم به عیوب خودشان بیشتر آگاه شوند و هم از عقوبت الهی بیشتر بترسند. این قتل زمینه اختلاف و فتنه بزرگی در بنی اسرائیل را فراهم نمود و آنها هنگامی که دیدند هیچ علامتی برای شناسایی قاتل ندارند، نزد حضرت موسی آمدند و از او درخواست نمودند که مساله را برای آنها روشن کند.
خداوند این داستان را این گونه آغاز می کند: وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً؛ وقتی برای حل مساله نزد حضرت موسی آمدند، خداوند به او وحی فرمود که به این ها بگو گاوی را ذبح کنید! حضرت به آنها اظهار داشت: خداوند می فرماید اگر می خواهید قضیه حل شود، بروید یک گاو ذبح کنید! اما آنها گفتند ما را مسخره کرده ای؟! گاو ذبح کردن چه ربطی به کشف قاتل یک انسان دارد؟! حضرت فرمود: قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ؛ مسخره کردن کار بی عقلان است؛ این سخن حقی است و خداوند فرموده است. وقتی بنی اسرائیل دیدند که مساله جدی است، شروع کردند از همان بهانه های بنی اسرائیلی آوردن، و از خصوصیات این گاو پرسیدند. قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ؛ گفتند: از خدایت بخواه! این تعبیرات سراپا سبک، اهانت آمیز و ناشی از بی ایمانی و سست ایمانی است. حضرت موسی می گوید: خدا فرموده است. آنها می گویند: برو از خدایت بپرس! نمی گویند از الله بپرس یا از خدای ما بپرس، می گویند: از خدای خودت، همان که گفته ما گاو بکشیم، از آن بپرس گاو چطور باید باشد. قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرونَ؛ فرمود: آن گاو نه خیلی جوان و نه خیلی پیر است؛ بینابین است؛ بروید عمل کنید. قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا؛ گفتند: نه خیر! این طوری فایده ندارد، برو از خدایت بپرس که چه رنگی باشد؟ قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاء فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ؛ فرمود: زرد رنگ بگونه ای که در مقابل نور درخشان است، و هنگامی که مردم به آن نگاه می کنند خوششان می آید. قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِی؛ گفتند: برو بپرس این چه گاوی است؛ ما نمی توانیم بفهمیم. إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا وَإِنَّآ إِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ؛ اگر خدا گفت و واقعاً مشخص شد که کدام گاو را باید بکشیم، ان شاءالله عمل می نماییم. قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِیرُ الأَرْضَ وَلاَ تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَّ شِیَةَ فِیهَا؛ فرمود: این گاو خیلی رام نیست، تحت فرمان کشاورز نیست که هر کاری از او بخواهند انجام بدهد، بدنش هم یک دست زرد است، هیچ لکه ای در آن نیست. قَالُواْ الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُواْ یَفْعَلُونَ؛ از آن جا که در بین بنی اسرائیل فقط یک گاو با این خصوصیات بود، بالاخره به ذبح این گاو اقدام نمودند، در حالیکه حاضر نبودند این کار را انجام بدهند.
در روایات گوناگونی آمده است که همان ابتدا که خداوند فرمود بقره ای را ذبح کنید، هر گاوی را ذبح کرده بودند، تکلیف شان انجام می گرفت، اما با این فضولی ها کار خودشان را سنگین و سنگین تر کردند تا تکلیفشان به گاوی رسید که منحصراً در قوم بنی اسرائیل فقط یک رأس از آن وجود داشت. این گاو هم مال جوانی بود که خداوند می خواست به نوایی برسد. وقتی بنی اسرائیل آمدند تا گاو را از او بگیرند، اظهار داشت: من به این آسانی ها گاو را نمی دهم. باید مبلغ سنگینی از طلا به من بدهید، تا گاو را به شما بفروشم. بالاخره بنی اسرائیل دیدند که هیچ چاره ای جز خریدن آن گاو از این جوان ندارند، آنرا به هر قیمتی که گفت خریدند و ذبحش کردند. در روایت آمده است که علت اینکه خدا می خواست این پول ها در کیسه این جوان برود، این بود که این جوان نسبت به پدر و مادرش خیلی برَ و احسان داشت، و روزی هرچند با پدرش کار داشت، وقتی دید او خواب است مدتی صبر کرد تا بیدار شود و پدر در مقابل این احسانی که او کرده بود این گاو را به او بخشیده بود. خداوند خواست که این گاو به هر قیمتی که این جوان می گوید به فروش برود تا منفعت قابل توجهی به این جوان برسد.
دم گاو و زنده شدن انسان!
خداوند در ادامه می فرماید: وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَّا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ؛ انسانی را کشتید وگردن یک دیگر انداختید، اما خدا بنا دارد که این راز را افشا کند. فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا؛ تکه ای از آن گاو را به این مقتول بزنید، کَذَلِکَ یُحْیِی اللّهُ الْمَوْتَی وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛ خداوند این گونه مرده ها را زنده می کند و آیات خودش را به شما نشان میدهد تا تعقل کنید و بفهمید. باز از عجایب روزگار است که برخی در صدد تأویل این آیات هم برآمده و گفته اند: اصل اینکه بنی اسرائیل مرتکب این قتل و جنایت شدند به این دلیل بود که در مصر روحیه آنها با شرک سرشته شده بود. خداوند می فرماید این قتل را هم به حساب شرک بگذارید؛ و اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا یعنی این قتل را به حساب برخی از آن عقاید شرک آمیزتان بگذارید! ببینید تکلف کار را به کجا می کشاند! اصلاً در زبان عربی هیچ وقت «ضرب ببعضه» به این معنا به کار نرفته است! حتی در زبان عربی رایج در بین بیابانی ها هم چنین چیزی نقل نشده است؛ حال چگونه برای آیات قرآن که ابلغ کلمات است چنین معنایی درست می کنند؟! روشن است که این امر اعجازآمیزی بوده است و حقیقتاً بخشی از آن گاو کشته را برداشتند و به آن مقتول زدند. خداوند می خواست بگوید ببینید! دم گاو با زنده شدن انسان و با کشف رازی که شما می خواستید، هیچ ارتباطی ندارد، اما هنگامی که ما اراده نماییم انسان مرده با دم گاو هم زنده می شود.
ایمان به غیب؛ نخستین شرط سعادت
خب ما از این داستان چه استفاده ای باید بکنیم؟ یکی اینکه مساله ضعف ایمان و دلبستگی به محسوسات و اسباب ظاهری اگر افراطی بشود کار دست انسان می دهد و او را نسبت به دین، معجزات، انبیا و کرامات اولیای خدا بدبین می کند. در چنین حالتی انسان به همه چیز شک می کند و به هرچه می رسد می گوید نکند این هم مثل آن است. برای مثال همان فردی که آن تکلف ها را در تفسیر آیه فقلنا اضربوه ببعضها کرده بود و گفته بود به این معناست که این قتل را به حساب شرک بگذارید، در رابطه با کذلک یحیی الله الموتی هم گفته است: احیا در این جا احیای اعتباری است و مرده ای در این داستان زنده نشد، و این آیه بدان معناست که شما مردمی بسیار پست بودید و ما شما را عزت بخشیدیم!
توجه داشته باشیم که اگر انسان به ظواهر دلبستگی پیدا کند و ماورای اسباب ظاهری را باور نکند، بسیار خطرناکست. خداوند در صفحات نخستین قرآن می فرماید: الم *ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِّلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ… نخستین شرط اینکه انسان بتواند در دستگاه خداپسند وارد شود، زندگی مقبولی پیدا کند، و به طرف سعادت حرکت نماید، اینست که به غیب ایمان داشته باشد. نباید چیزهایی را که عقل امکان آنها را محال نمی داند و شواهدی بر وقوعش است، به صرف عدم درک حسی رد نماییم. متأسفانه یکی از چیزهایی که در این عصر بسیار رایج شده، همین نوع تکلفاتی است که برخی از مفسران مرتکب شده اند تا آیات قرآن را بگونه ای تأویل کنند که به مسائل نسبت معجزه داده نشود. البته انسان نباید خیلی زودباور باشد و هر کسی هر ادعایی کرد قبول کند. زودباور نباشید و به سادگی چیزی را تصدیق نکنید، اما چیزی را هم که دلیل دارد، انکار نکنید. اگر انسان با چیزی روبه رو شد که بعید به نظر می رسد، ابتدا باید در رابطه با آن تحقیق کند، و اگر دید که نفی و اثباتش تأثیری ندارد، آنرا رها سازد؛ فضعه فی بقعة الامکان. اما اگر دید ضروری است آنرا یا تصدیق یا انکار کند، باید برای تصدیق یا انکار آن به دنبال دلیل برود. انکار هم کاری اختیاری است که از ما سر می زند و دلیل می خواهد، و تا آن زمان که دلیلی بر آن پیدا نکرده ایم، باید بگوییم امکان دارد.
وفای به عهد؛ اصلی ترین ارزش اجتماعی
نکته دوم توجه به اهتمامی است که قرآن و دستگاه الوهیت به مساله عهد و پیمان دارد. در جلسه گذشته هم گفتیم که قرآن می گوید حتی اگر با مشرکان و دشمنان تان هم عهد و پیمان بستید، تا آنها عهدشکنی نکرده اند، شما نباید عهد خویش را بشکنید. در این آیات هم خداوند با این منطق با بنی اسرائیل سخن می گوید. درست است که بت پرستی خلاف عقل، زشت و پلید است، و درست است که هر عاقلی می داند که خون بی گناه را نباید ریخت و این از بدترین گناهان است، اما با این منطق با آنها صحبت نمی نماید. می فرماید: شما با خدا عهد بستید که این کارها را نکنید. در زندگی اجتماعی احترام به پیمان بسیار ضروری است. اگر انسان به عهد، پیمان و قرارداد خودش پای بند نباشد، سنگ روی سنگ بند نمی گردد. در این صورت هیچکس به هیچ کسی اعتماد نمی نماید. در جامعه باید افراد به همدیگر اعتماد پیدا کنند؛ وقتی طرف بفهمد که صادقانه می خواهید حق را بگویید به سبب تان گوش می دهد، اما وقتی شما را به چشم خیانت نگاه کند و اینکه همیشه می خواهید او را فریب دهید، به حرف حساب تان هم توجه نمی کند و می گوید این هم فریب دیگری است. ازاین رو در زندگی اجتماعی مهم ترین اصلی که می تواند زمینه سعادت انسان ها را فراهم آورد آن است که به عهد و پیمان شان عمل کنند. قرآن هم می فرماید: وَأَوْفُواْ بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ؛ به عهدی که با من می بندید وفا کنید، تا من هم به عهدی که با شما دارم وفا کنم. این مساله در زندگی اجتماعی اصلی ترین ارزش است که پایه همه ارزش ها بر آن استوار است.
مکر خدا!
نکته سوم اینکه توجه داشته باشیم خداوند عمل کردن بر خلاف دستورات خویش را حتی اگر از سوی عزیزترین بندگانش هم باشد، نادیده نمی گیرد. خداوند خیلی از چیزها را کتمان می کند و اسرار را فاش نمی کند، اما اگر خواستید کلاه سر خدا و دین خدا بگذارید و حق را پایمال کنید، خداوند هم همین را آشکار می کند و شما را رسوا می سازد تا دیگر از این کارها نکنید؛ فَجَعَلْنَاهَا نَکَالاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِینَ. این گونه از عقوبت ها، عقوبت های بازدارنده است؛ یعنی نفعش برای دیگران است. خود فرد گناهی مرتکب شده است و با این عقوبت که در دنیا می بیند از عقوبت آخرتی اش کم می شود، ولی تاثیر مهم آن اینست که یک عامل بازدارنده ای است که دیگران عبرت بگیرند و ببینند که اگر این کار را بکنند به این سرنوشت مبتلا می شوند.
یکی از عواملی که ما باید در زندگی به آن توجه داشته باشیم اینست که از مکر خدا بترسیم. حتی یکی از بزرگ ترین گناهان کبیره «امن من مکر الله» است. گاهی خداوند یکباره یقه انسان را می گیرد؛ این را مکر می گویند. در این حالت انسان خودش هم باور نمی کند که چنین اتفاقی بیفتد، بارها گناهی را مرتکب شده بود و خدا پوشانده بود، دیگر باور نمی کرد که خداوند سرّش را فاش کند، ولی وقتی کار به جایی می رسد که ضرر آن به دیگران می رسد، امر بر دیگران مشتبه می شود، و حق پایمال می شود، خداوند یقه او را می گیرد؛ فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ ؛[۳] اصلاً نفهمیدند چه بلایی به سرشان آمد، شاید بعضی وقت ها خیلی خوشحال هم هستند که پیشامد خوبی برای ما رقم خورد، غافل از اینکه در باطن این پیشامد عقوبتی بزرگ است، و این عقوبت به واسطه گناهانی است که مرتکب شده اند و خواسته اند با خداوند حقه بازی کنند. خداوند این را برنمی تابد.
[۱]. بقره، ۶۳.
[۲]. بقره، ۸۴.
[۳]. اعراف، ۹۵


منبع:

1402/08/19
17:52:19
5.0 / 5
310
مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۲ بعلاوه ۵
نور معرفت

nooremarefat.ir - مالکیت معنوی سایت نور معرفت متعلق به مالکین آن می باشد