نور معرفت
نوشتاری از معصومه بهرام؛

هابرماس توسعه جوامع مدرن در غیاب دین را نا ممكن می داند

هابرماس توسعه جوامع مدرن در غیاب دین را نا ممكن می داند

به گزارش نور معرفت استاد فلسفه دانشگاه الزهرا، در ترجمه ای كه از كتاب دین و عقلانیت هابرماس انجام داده، می نویسد: او توسعه و رونق زندگی اجتماعی جوامع مدرن در غیاب دین و اخلاق دینی را نا ممكن می داند.



خبرگزاری مهر، گروه دین واندیشه- معصومه بهرام*: در سال ۲۰۰۲ کتابی با عنوان «دین و عقلانیت: مقالاتی پیرامون عقل، خدا، و مدرنیته»[۱] منتشر شد که در آن برخی از مقالات هابرماس درباره‌ی دین با نظارت خود او جمع آوری شده است. مقدمه و مقاله‌ی آخر آن، که گفت و گویی با هابرماس درباره‌ی خدا و جهان است، توسط مندی یتا به رشته‌ی تحریر درآمده و مقالات دیگر این کتاب به وسیله‌ی اشخاص مختلف از زبان آلمانی به انگلیسی ترجمه شده است. متنی که در ادامه می خوانید ترجمه و تحلیل اینجانب از این اثر است که به صورت خلاصه نگاشته شده است؛
۱. در مقدمه‌ی این کتاب آمده است که بعد از گذشت حدود نیم قرن کار علمی و عقلانی، تشریک مساعی هابرماس نه فقط چشم گیر بلکه متواضعانه است. هابرماس همچنان سرزنده و پرانرژی، خلاق، پرکار، و از همه مهم تر آشنا به روح زمانه باقی مانده است، بدون این که صداقت و دقت فکری را فدا کند. هیچ عرصه ای نیست که وی در مورد آن قلمفرسایی نکرده باشد.
در ادامه به مطلبی از کتاب هابرماس (۱۹۶۹) با عنوان به سمت جامعه ای عقلانی[۲] اشاره شده است که در آن هابرماس میان خاصیت های جوامع قدیمی یا بدوی، سنتی و مدرن یا پسا سنتی تمایز قائل می شود. بدین سان که جوامع سنتی با جوامع قدیمی یا بدوی این فرق را دارد که جوامع سنتی: (الف) قدرت های حاکم متمرکز را پرورانده اند [سازمان های دولتی در مقابله با سازمان های قبیله ای]، (ب) بطور عمودی به طبقات یا گروه های اجتماعی- اقتصادی تقسیم شده اند [که بر موقعیت و نظام خویشاوندی استوار نمی باشند]، (پ) جهان بینی های متمرکز [مثل اسطوره ای] را به قدرت های متمرکز مشروع تبدیل و توزیع کالاهای اجتماعی را بسط داده اند. سپس، پاراگرافی از متن کتاب بحران مشروعیت[۳] هابرماس (۱۹۷۶) مطابق با کنش ارتباطی بازخوانی می شود. در این پاراگراف، هابرماس اشاره می کند که ایده‌ی خدا به مفهوم لوگوسی تبدیل گشته که تکلیف جامعه مؤمنان و زمینه‌ی زندگی واقعی جامعه ای را تعیین می کند که در جهت رهایی خویش می کوشد. خدا نامی برای ساختاری ارتباطی می شود که انسان ها را وادار می سازد که در مقابل رنج از دست دادن انسانیت خویش، فراتر از طبیعت تصادفی و تجربی خود بروند و بطور غیرمستقیم با یکدیگر مواجه شوند. یعنی، در عرض چیزی عینی و واقعی که خودشان نیستند، حرکت کنند. تفسیری که از این نوشته می شود این است که خدا اسم آن جوهری است که به زیست جهان پیوستگی و اتحاد می بخشد که در آن انسان ها در ادامه‌ی زندگی خود یکدیگر را بعنوان مخلوقات با معنا به رسمیت می شناسند. در انتهای مقدمه توضیح داده می شود که نه علم و نه هنر می توانند ردای دین را به ارث ببرند. در مشاجراتی که به زندگی امروزی ما فشار می آورد، دین می تواند راهنما و محملی برای بحث و گفت و گو باشد. از نظر هابرماس، دین بدون فلسفه قادر به حرف زدن نیست و فلسفه بدون دین بی محتواست.
۲. هابرماس در سال ۱۹۶۱ مقاله ای تحت عنوان "ایده آلیسم آلمانی فیلسوفان یهودی"[۴] برای یک برنامه‌ی سریالی رادیو می نویسد که در آن به گزارشی توصیفی درباب ارتباط یا اثر متقابل دین و فلسفه می پردازد و به شماری از فلاسفه‌ی آلمانی اشاره می کند که متأثر از عقلانیت و عرفان دینی بوده اند. وی معتقد می باشد که مفهوم عقلانیت برای نخستین بار در تاریخ با شهادت پیامبران منور گردیده است. وی در این مقاله از شکل گیری مضامین اصلی فلسفه‌ی ایده آلیسم آلمانی توسط سنت و عرفان دینی بحث می کند و چگونگی تأثیرپذیری فلاسفه از دیدگاه های سورن کی یرکه گور و ایده آلیسم شلینگ را توضیح می دهد. همچنین، هابرماس به این جهان گرفتار اشاره می کند که هنوز در جست و جوی اصل و جوهر خود است. وی در مورد تأثیر متقابل فلسفه و دین می گوید که ایده آلیسم، زبان را بعنوان ابزار دانش نقد کرد و هنر الهی شده را بعنوان جایگزین آن تعالی بخشید. هابرماس از کاربرد زبان توسط ویتگنشتاین در رابطه با عرفان حرف می زند: "در حقیقت، چیزهایی وجود دارند که نمی توانند به الفاظ درآیند. آنها خودشان را آشکار می سازند. آنها دارای قدرت روحانی یا ماهیت عارفانه هستند". در مقابل، هوسرل درصدد برمی آید تا فلسفه را بعنوان یک علم دقیق بر پایه شرحی موشکافانه از پدیده ها قرار دهد. او روی آخرین پروژه بزرگ خود که درک بحران علوم به مثابه بحران انسانیت اروپا بود، کار کرد تا بر آن فائق آید. هابرماس متذکر گرایش دینی والتر بنیامین می شود که گفته است ماتریالیسم تاریخی قادر خواهد بود که موضوعات عرفانی را بی درنگ بپذیرد اگر فقط توانا باشد که الاهیات را به خدمت خود بگیرد. این اقتباس به واقع با ارنست بلوخ صورت گرفت.
همان طور که از متن مختصر مقاله‌ی مذکور پیدا است، هابرماس نوعی وقایع نگاری نموده است. می توان اظهار داشت که این مطالب او را آماده می کند که شناخت بیشتری نسبت به ارزش های دین به دست بیاورد که بعدها از آن در کار خود بهره می گیرد. هابرماس در کتاب های مختلف خود، خصوصاً در دو جلد نظریه‌ی کنش ارتباطی[۵] در سال های ۱۹۸۴ و ۱۹۸۷، با تفسیری ماتریالیستی، تکامل یا تحول اجتماعی را به سه دوره تقسیم می کند و دوره مدرن را به دوره‌ی اسطوره ای و دینی- مابعدالطبیعی ترجیح می دهد.
۳. مقاله‌ی بعدی مرور هابرماس بر کتاب کلاوس هاینریش تحت عنوان "درباره‌ی مشکل نه گفتن"[۶] است. هابرماس می گوید که اعتراض بعنوان طرفداری از هویت تحصیل شده و طرفداری از ارتباط موفق، دیالکتیک است. یعنی، دیالکتیک دقیقاً ناشی از نه گفتن است که مشکلات آن توسط هاینریش تجزیه و تحلیل می شود. اعتراض در زبان قانون دادرسی روم باستان، یک مدلول راهبردی داشت و آن به مدلول شکستن سکوت بطور علنی بود که در غیر این صورت می توانست به مدلول موافقت با یک تفسیر تلقی شود.
این مقاله دربردارنده‌ی دو موضوع اصلی است. موضوع اول رابطه‌ی میان عقلانی سازی و جهان بینی های اسطوره ای یا دینی را شرح می دهد که در آن این جهان بینی ها باید تسلیم نقدهای وضع شده توسط عقلانیت باشند. موضوع دوم بیان می دارد که اگر اصلاً بخواهیم پیشرفت انسانی را بفهمیم، باید روی روش هایی دقیق شویم که در آن روابط بین انسان ها هماهنگ و بوسیله واسطه‌ی زبان پایدار می گردند. منطق ابزارسازی که به وسیله‌ی آن طبیعت را کنترل می نماییم با منطق رها سازی انسان از راه عقلانی کردن ارتباطات متقابل با واسطه‌ی زبان مغایرت دارد. هابرماس توضیح می دهد که از نظر هاینریش، خود زندگی با مشارکت در زبان همسان می شود. یعنی، حقیقت مترادف با حقیقت زبانی است. در صورتی که، پوزیتیویسم کلمات را تسمیه گرایانه به علایم تبدیل کرده و سپس بطور دلخواه پردازش کرده است. در واقع، زبان را تخلیه کرده و قدرت وحدت بخش زبان را نقض نموده است.
۴. هابرماس در سال ۱۹۸۸ مقاله‌ی دیگری با عنوان "استعلا از درون، استعلا در این جهان"[۷] منتشر می کند. در این مقاله وی با تعیین چند اصل منطقی که میان متخصصان الاهیات و فلاسفه داد و ستد می شود بحث خودرا شروع می کند، با این توجیه که این متخصصان ارزیابی خود انتقادی از مدرنیته را مشترکاً انجام داده اند. او سپس تلاش می کند تا موقعیت و دعوی حقیقت گفتمان الاهیاتی را بفهمد. به دنبال آن، از مهم ترین اعتراضات متخصصان الاهیات استقبال می کند و به انتقادات آنان پاسخ می دهد. همچنین، موضع خودرا نسبت به انتقاد عالمان غیرالهی مشخص می کند. هابرماس اعلام می کند که "سنت های توحیدی زبانی در اختیار دارند که ظرفیت معنایی شان هنوز مستهلک نشده است، چیزی که خودش را عرضه نموده است تا معلوم دارد در قدرتش برای پرده برداشتن از راز جهان و شکل گیری هویت، در قابلیت خود برای نوسازی، در تمایزش، و در گستره اش برتر است". او به شکنندگی ترکیب میان دین و فلسفه‌ی یونانی و نیز شرایط بعد از کی یرکه گور اشاره می کند که پس از او الاهیات یا خط سیر پروتستانی را پیش گرفته و به ایمان بعنوان منبعی از بینش دینی متوسل شده که بطور قطع از عقل مستقل است، یا راه کاتولیک روشنفکرانه را انتخاب نموده است به این معنا که جایگاه یک گفتمان خاص را ترک کرده است.
شایان ذکر است که هلموت پیوکرت در کتاب خود با عنوان علم، عمل، و الاهیات بنیادی موضع گیری هابرماس درباره‌ی دین، که در کتاب نظریه‌ی کنش ارتباطی مطرح گردیده است، را مورد انتقاد قرار می دهد. متعاقباً، هابرماس به انتقادی از او جواب می دهد و اقرار می کند که حتی در جوامع سنتی، ادیان جهانی انحصاراً بعنوان قطبی در مشروعیت بخشی به قدرت و اختیار دولتی عمل نمی کنند. آنها در اصل و در نهاد خود اغلب به صورت نهضت های اعتراض کننده مقابل روند در حال رشد جامعه می شورند و می کوشند روش های دیگری را برای انسان ها پایه گذاری کنند تا آنها نه فقط با همدیگر بلکه با حقیقت ارتباط داشته باشند. هابرماس در این مقاله نیز مشتاقانه موضع خود را، همچنان که در کتاب تفکر پسامتافیزیکی [۸] عنوان کرده، تکرار می کند: "مادامی که زبان دین حامل محتوایی معنایی است که الهام بخش و ضروری می باشد، این محتوا فعلاً از این که به دام توان تشریحی زبان فلسفه بیافتد طفره می رود و کماکان در مقابل تبدیل شدن به گفتمان های تعقلی مقاومت می کند. بنابراین، فلسفه حتی در شکل پسامتافیزیکی خود نه قادر خواهد بود که جایگزین دین شود و نه می تواند دین را کنترل و سرکوب کند".
در واقع، هابرماس هشدارهای هلموت پیوکرت را جدّی می گیرد و اعتراف می کند که تقریباً خیلی عجولانه پیشرفت دین در مدرنیته را با ماکس وبر بر طبق خصوصی سازی قدرت های ایمان[۹] نتیجه گیری کرده و خیلی سریع به این مطلب پاسخ مثبت داده است که از حقایق دینی، پس از آن که جهان بینی های دینی مضمحل شده اند، چیزی بجز اصول سکولار اخلاق جهانی مسئولیت باقی نمی ماند. هابرماس دیدگاه چارلز دیویس را بیان می کند که گفته است "امید سکولاری بدون دین نمی تواند با اطمینان تصدیق کند که در آینده خرسندی و موفقیتی وجود خواهد داشت".

۵. هابرماس در سال ۱۹۹۱ مقاله ای در دفاع از نوشته آلفرد اشمیت[۱۰] درباره‌ی هورکهایمر با عنوان زیر منتشر می کند: "تلاش برای نجات یک معنای غیرمشروط بدون خدا سرسپردگی بیهوده ای است: تأملاتی در گفته ای از ماکس هورکهایمر". این مقاله به مناسبت شصتمین سال تولد آلفرد اشمیت نوشته شده و در آن هابرماس از تجزیه و تحلیلی بحث می کند که اشمیت در رابطه با آثار اخیر هورکهایمر بعد از روی آوردنش به دین انجام داده است. هابرماس تاکید می کند که اشمیت فلسفه‌ی متأخر هورکهایمر را بعنوان کلیدی برای بازکردن قفل در فلسفه‌ی دین آرتور شوپنهاور[۱۱] به کار می برد. هورکهایمر فرض می کند که نمی تواند حقیقتی بدون یک مطلق وجود داشته باشد. مفهوم حقیقت بدون تکیه گاه هستی شناختی در معرض احتمالات درون جهانی انسان های فانی و موقعیت های در حال تغییر آنها قرار می گیرد؛ بدون آن، حقیقت دیگر ایده نیست بلکه فقط سلاحی در تلاش جهت زندگی است. گاهی اوقات بنظر می رسد که گویی هورکهایمر می خواست وعده های دینی رستگاری را مستقیماً در خدمت اصول اخلاقی قرار دهد. از نظر هورکهایمر، وظیفه انتقادی فلسفه اساساً شامل نجات دادن حقیقت دین در روح روشنگری است. مع الوصف، برای او روشن بود که کسی نمی تواند بدون دست برداشتن از دین آنرا سکولاریزه کند. جوهر ذاتی دین – اخلاقیات – از نظر هورکهایمر دیگر به عقل گره نخورده است. بنظر می رسد که چنین شناختی از اخلاق، هورکهایمر را قاطعانه در اردوگاه کانت قرار می دهد. هورکهایمر می گوید که نظریه‌ی اجتماعی جایگزین الاهیات شده است، اما نه جایگاهی دارد که به آن تکیه کند و نه می تواند بطور کامل ردپای الاهیات را محو کند. هابرماس بیان می کند که شک هورکهایمر به عقل آن قدر تمام عیار است که دیگر نمی تواند مجالی برای کنش ارتباطی در جهان ببیند. منظور هابرماس این است که اعضای مکتب فرانکفورت و در رأس آن هورکهایمر قادر به تمایز میان عقلانیت ابزاری و عقلانیت ارتباطی نیستند. وی برخلاف بنیانگذاران مکتب فرانکفورت، که از رهایی انسان از غل و زنجیر عقلانیت تکنولوژیکی و ابزاری ناامید بودند و مدرنیته را قفسی آهنین می دانستند که انسان ها را در اسارت خود گرفتار کرده است، عقیده دارد که زیست جهان برای انسان ها امکانی را فراهم می آورد که بتوانند عرصه ای خود بنیان از کنش ارتباطی ورای قدرت سرمایه داری تشکیل دهند. بنابراین، هابرماس به اصلاح وضع موجود امید دارد و دیدگاه مثبتی درباره‌ی آینده‌ی انسان ها ارائه می دهد.
هابرماس تاکید می کند که اندیشه‌ی پسامتافیزیکی با دین این فرق را دارد که به معنای غیرمشروط بدون توسل به خدا یا قادر مطلق پوششی تازه می دهد. "مطابق فرضیه های اندیشه‌ی پسامتافیزیکی، فلسفه نمی تواند برای تسکین خاطری که دین می دهد جایگزینی به دست دهد. برای اینکه به سبب آن، دین رنج اجتناب ناپذیر، بی عدالتی جبران ناپذیر، حدوث نیاز، تنهایی، بیماری و مرگ را معنای جدید می کند و به ما آموزش می دهد تا آنها را تحمل کنیم".
۶. آخرین مقاله، مصاحبه ای با هابرماس است که پرسش های آن راجع به موضوعات مختلفی است که در سراسر مقالات این کتاب توسط هابرماس مطرح گردیده است. هابرماس معتقد می باشد که در جوامع مدرن، آموزه دینی باید خودرا به رقابت اجتناب ناپذیر با سایر اشکال ایمان و ادعاهای حقیقت وفق دهد. آموزه‌ی دینی دیگر در یک جهان مستقل حرکت نمی نماید. جهانی که به وسیله‌ی حقیقت مطلق خودش هدایت شود. هر آموزه‌ی دینی امروز با کثرت گرایی اشکال مختلف حقیقت دینی و نیز با شکاکیت سکولار مواجه می باشد تا بداند که بر یک پروسه یادگیری بازبینی طولانی مدت مبتنی است. تنها از راه انتقاد از خود می توان نگرش جامعی را تثبیت کرد. نتیجه‌ی سیاسی مهمی که از آموزه های جامع معقول گرفته می شود این است که جامعه‌ی با ایمان با بردباری باید از کاربرد خشونت بعنوان ابزاری برای تبلیغ و ارتقای ایمان دینی خودداری کند. از نظر هابرماس، ادیان به مثابه منابع الهام بخش فرهنگ ها هستند و تحمل و درک متقابل بین الاذهانی را اصولی می داند که از میراث دین تغذیه می کنند.
بنابراین، آرای هابرماس در زمینه‌ی نقش دین در حوزه‌ی عمومی در ابعاد نظری و عملی قابل توجه است. در بعد نظری، وی با بهره گیری از روش انتقادی در موضع گیری اخیرش خط بطلانی بر رأی تاریخی تعارض میان عقلانیت و دین و نیز خاکسپاری دین توسط عقل می کشد. او توسعه و رونق زندگی اجتماعی جوامع مدرن در غیاب دین و اخلاق دینی را نا ممکن می داند و جوامع سکولار را جوامعی بی روح و نافرجام تلقی می کند. در بعد عملی، هابرماس نظریه‌ی کنش ارتباطی و تفاهم متقابل بین الاذهانی را کلید و مرحمی بر رفع تعارضات و خشونت های جوامع سکولار در به حاشیه راندن شهروندان دیندار محسوب می کند. همچنین، سفارش او به جوامع دینی تحمل آرای دگراندیشان در یک گفتمان عقلانی است. این گرایش جدید در تفکر هابرماس ناشی از تعامل سازنده و واقع بینانه بین نظر و عمل است که او همیشه بر آن تاکید داشته است. به نظر نگارنده، هابرماس بیش از پنج دهه است که بطور مستقیم و غیرمستقیم با موضوعات دینی سروکار پیدا کرده است و این درگیری هنوز هم ادامه دارد. لازم بذکر است که این مواجهه در ابتدا توصیفی، سپس غالباً انتقادی و در سال های اخیر حمایتی است.
*استاد فلسفه‌ی دانشگاه الزهرا [۱]Religion and Rationality: Essays on Reason، God، and Modernity [۲] Toward a Rational Society [۳] Legitimation Crisis [۴] The German Idealism of the Jewish Philosophers [۵] The Theory of Communicative Action [۶] On the Difficulty of Saying No [۷]Transcendence from Within، Transcendence in this World [۸] Postmetaphysical Thinking [۹]Privatization of the powers of faith [۱۰]Alfred Schmidt [۱۱]Schopenhauer's philosophy of religion


منبع:

1399/05/23
11:42:05
5.0 / 5
1694
مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۸ بعلاوه ۳
نور معرفت

nooremarefat.ir - مالکیت معنوی سایت نور معرفت متعلق به مالکین آن می باشد