نور معرفت
پاسخ داود مهدوی زادگان به یادداشت اخیر عبدالكریم سروش؛

روشنفكری دینی و رسم معرفت اندیشی

روشنفكری دینی و رسم معرفت اندیشی

نور معرفت: فقه امامیه و اهل سنت هیچگاه عاری از حقوق و اخلاق نبوده است بلكه با این دو عینیت دارند. چنین ادعایی گزافه گویی است. رمز ماندگاری حوزه در همین است كه فقه و فقاهت، رُكن ركین آن شده است.



به گزارش نور معرفت به نقل از مهر، متن زیر یادداشتی است که حجت الاسلام داود مهدوی زادگان دانشیار و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در پاسخ به یادداشت بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند» (زیتون، ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹) عبدالکریم سروش نوشته است:
وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا [سوره الفرقان: ۶۳]
۱. به نام خداوند معرفت ساز و معرفت سوز؛ آن خدایی که معرفت ناب می پروراند و معرفت نُماها را با برهان قاطع و کتاب فرقان محو می کند؛ «یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ» [سوره الرعد: ۳۹]. هر آن سخنی که از الله برخیزد و به او باز گردد، لاجرم، معرفت ناب است؛ «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَةِ» [سوره البقرة: ۳۱]؛ «قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَأُبَلِّغُکُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ» [سوره اﻷحقاف: ۲۳] و هر حرفی که از غیر او ساز شود و به غیر الله باز گردد، معرفت نُمایی است که می تواند محملی برای گناه باشد؛ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» [سوره الحجرات: ۱۲]. و حجت بودن عقل هم از آن روست که از او برآید و بازگشتش هم به اوست. نه هر کس که دَم از معرفت اندیشی زد، معرفت اندیش است. معرفت اندیشان را رسمی است، بس مقدس. هر آن کس چنین دعوی داشت، باید نشانی از رسم معرفت اندیشی رو کند «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» [سوره النمل: ۶۴]، و اگر صادق نبودند، نشاید که نامشان در جرگه معرفت اندیشان نویسند. چه خوب است که در زمانه ای به سر می بریم که بشریت به ظاهر سخن وحی؛ یعنی ارزش عقل و معرفت رسیده است و چه بد است در زمانه ای به سر می بریم که بشریت متمدن به عمق سخن خدا نرسیده یا نخواسته برسد و معرفت و خردورزی را دستمایه کسب زر و زور و تفاخر خود گردانیده است. پس، در دوره ای که در هر کوی و برزن، لاف های معرفت اندیشی به گوش می رسد، آگاهی از رسم معرفت اندیشی ناب، مقدم بر خود معرفت اندیشی است. آنچنان که پروردگار دانایی ناب، تزکیه را بر علم آموزی مقدم فرموده است؛ هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» [سوره الجمعة: ۲]. و این طلبه «نا مهربان»، در شناخت رسم معرفت اندیشی، هیچ منبعی را والاتر و صادق تر از کتاب وحی، قرآن مجید، نمی دانم.
باری، سخن خدا درباره رسم دانایی بی شمار است و باید از اهل ذکر پرسید؛ «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» [سوره اﻷنبیاء: ۷]. گفته های نگارنده، برداشت ناچیزی از تعالیم کتاب وحی درباره رسم معرفت اندیشی است. شمّه ای از این رسم را در همین آیه شریفه که در طلیعه سخن آمده می توان فهمید. معرفت اندیش ناب همان عباد الرحمان است که در کمال آرامش و بی تکبر بر روی زمین گام بر می دارد و اگر جاهلی - شامل اینکه جاهل مقدس باشد یا جاهل نامقدس - او را خطاب کند، در سخن آن جاهل می اندیشد و اگر معرفتی برای گفتگو با او بیابد؛ سر سخن باز می کند و اگر چنین نبود؛ به هجویه و ناسزا گویی با او نمی نشیند بلکه به راه خود ادامه می دهد و به یک عرض سلامی اکتفاء می کند (رسم اول). پس، اگر مدعی معرفت اندیشی بر این رسم وحیانی نبود؛ با تکبر و تفاخر گام بر داشت و منتقدانش را به باد هجو و نا سزاگویی گرفت؛ معرفت اندیش نُما است. برداشت دیگر این ناچیز از تعالیم قرآنی در رسم معرفت اندیشان از این آیه شریفه است: «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» [سوره البقرة: ۴۴]. معرفت اندیش راستین، هیچگاه ناس را به نیکی فرا نمی خواند در حالیکه خودرا فراموش کرده است. ای بسا، خود وی در عمل به آن امر نیک سزاوارتر باشد تا مردم. آن کس که در بین جمعیت، منزلتی و قدرت رسانه ای و ابزار تبلیغ سخن دارد، به نیک ورزی اولی تر و سزاورتر است تا دیگرانی که چنین نیستند (رسم دوم). و بالاخره، این برداشت نگارنده از سخن عقل است که گفتار عاری از معرفت، هیچ گاه نشاید که به معرفت اندیشانه بودن توصیف شود. و هجویه و ناسزاگویی و تفاخر، عاری از معرفت است (رسم سوم). این سه برداشتی بود که از کلام وحی و سخن عقل دست گیرم شده است تا اهل ذکر، چه داوری کنند.
2. آقای دکتر عبدالکریم سروش اخیرا در یادداشتی با عنوان «بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند» (زیتون، ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹) به نقدهایی که به زعم وی از ناحیه عالمان و عامیان بر مصاحبه اخیرش (زیتون، فروردین ۱۳۹۹) شده است، پاسخ داده است. لکن به نظرم آمد که عمده گفته های وی معطوف به یادداشت نگارنده با عنوان «وقتی دکتر سروش به عقاید خود ملتزم نیست» (خبرگزاری مهر، ۳۰ فروردین ۱۳۹۹) است. چون نقد نگارنده در این یادداشت مربوط به کلیپی بود که اخیراً از ایشان انتشار یافته است و در آن بر مرحوم شیخ عباس قمی (ره) صاحب کتاب شریف مفاتیح الجنان و بطور مشخص زیارت هفتم امیرالمومنین (ع)، خردگی و درشتی کرده است. پس، از ایشان عجیب است که چنین آشکارا به مخاطب خود، آدرس غلط داده است. به هر روی، نگارنده در آن یادداشت انتقادی کوشیده بودم در ساحت گفتگوی معرفت اندیشانه و به دور از هر گونه هجویه و سخن عتاب آلود و تهدیدآمیز و تحلیل های اخلاقی از شخصیت ایشان، پاسخ در خور شأنی را ارائه کنم.
اجمالاً در آن یادداشت بیان کردم که اولاً شما به سفارش ای که در ابتدای سخن به مخاطبان خود کرده اید و از آنان خواسته اید که شنیده ها را بدون تحقیق قبول نکنید، ملتزم نبودید و برای آن، دو نمونه از همان کلیپ ذکر کردم. ثانیاً، دغدغه تمییز احادیت و ادعیه و زیارات صحیح و ضعیف، امر جدیدی نیست که شما افتخار آنرا به خود و روشنفکری دینی نسبت می دهید بلکه این دغدغه از همان ابتدای ثبت اولیه احادیث در بین علمای امامیه و بلکه اهل سنت بوده است. دو علم درایه و رجال با همین انگیزه و دغدغه پدید آمده است. اساساً مرحوم شیخ عباس قمی ره چنانکه در مقدمه کتاب شریف مفاتیح الجنان ذکر کرده است، با همین انگیزه به نگارش این کتاب شریف اهتمام ورزیده است. همین طور این گفته ایشان (دکتر سروش) را که اصل در احادیث بر مشکوک بودن و رد آن است، به طور مستدل رد کردیم و گفتیم از نظر عقلی چنین نیست بلکه اصل بر احتیاط و عدم طرد است. لازمه مشکوک بودن حدیث، ترک آن نیست بلکه باید پیرامون آن تحقیق کرد. ثالثاً، ضمن بیان این نکته که هجمه به مرحوم شیخ عباس قمی تازگی ندارد و در گذشته هم بوده است و حتی کسروی روزی را برای مفاتیح سوزی تعیین کرده بود. امام خمینی ره در کتاب «کشف اسرار» به این اقدام کسروی اشاره کرده است؛ درباره ایرادی که ایشان بر عبارتی (انزع البطین) از متن زیارت هفتم حضرت وصی مقابل السلام گرفته است، توضیح داده شد که این ایراد از ناحیه مغرضین با آن امام معصوم است که غرض ورزانه با استفاده ناقص از معنای لغوی آن دو واژه (انزع و بطین) و نه معنای اصطلاحی و کاربردی آن در مقام صدور، طرح شده است. در حالیکه این عبارت معنای بلندی دارد و امام علی مقابل السلام با همین تعبیر از ناحیه رسول الله صلی الله مقابل و آله توصیف شده است. پرسش نگارنده از ایشان این بود که چگونه است که جنابعالی همگان را به تحقیق فرا می خوانید، ولی در اینجا اهتمام نکردید بدانید که آیا این عبارت، معنای لغوی دیگری یا معنای اصطلاحی دارد یا خیر؟ چرا به همان معنای مغرضانه ظاهری بسنده کردید و فتوا به کنار گذاشتن زیارت نامه ای خوش مضمون می دهید؟ متأسفانه برابر این پرسش پاسخی جز تکرار همان سخن بی برهان به همراه برچسب «روحانی نا مهربان» و توهم تهدید ایشان به مرگ از طرف این روحانی نا مهربان (نگارنده)، مطلب دیگری دست گیرمان نشد. به گمان نگارنده دغدغه روایی تنها این نیست که احادیث ضعیف را غربالگری نماییم بلکه دغدغه مهم دیگر، این است که احادیث صحیحی را که از روی خطا و نا آگاهی ضعیف شمرده می شوند، معلوم سازیم و اعتبار آنها را باز گردانیم. و صد البته که غربالگری احادیث می بایست به نیت خالص تصحیح آنها باشد و نه به قصد یافتن بهانه هایی برای ملامت و شماتت فکری و صاحب فکری. آنچنانکه متأسفانه امروزه از ناحیه بعضی از روشنفکران معروف به دینی و یا مغرضان به مذهب امامیه شاهدش هستیم. به همین خاطر است که می گوئیم اصل بر احتیاط و عدم طرد حدیث مشکوک است. این مجمل، خلاصه ای از پاسخ نگارنده بگفته های دکتر سروش در آن کلیپ است. اگر خوانندگان منصف، از این اجمال چنین برداشت می کنند که از ساحت گفتگوی معرفت اندیشانه خارج شده ام، به دیده منّت، رأی منصفانه شأن را می پذیرم و از ایشان و خوانندگان عذر تقصیر دارم.
3. اما بنگرید به پاسخ جناب دکتر سروش؛ آیا براستی، ایشان با نقدی که بر آن سخن شأن شده، معامله معرفت اندیشانه کرده است؟ آیا قسمتی از یادداشت ایشان را می توان سراغ گرفت که در صدد گفتگوی معرفت اندیشانه بر آمده است؟ متأسفانه به سختی می توان از لابلای پاسخ ایشان، حرفی را یافت تا باب گفتگوی معرفت اندیشانه با ایشان را باز نماییم. بخش عمده ای از این یادداشت، ذکر تعابیر هجویه آمیزی است که نسبت به روحانیت به کار بسته است. تو گویی آن کمان ناسزاگویی را که ایشان به روحانیت نسبت داده است، توپِ هجو و بهتان های ناروا بسته است. تعابیری چون: سینه نامحرمان و دین فروشان، راهزنی های مقدّس نمایانه و عوام فریبانه، مدّاحْ پایْ در نعلینِ عالِمِ دین کرده، انبان واعظانِ تهیدست، آکنده از جهل مقدّس گشته، جاهلها مُکرّم، شعبده بازی، مبلّغی نا بالغ، اغلب خروجی حوزه های علمیّه، امروزه فقط در خورِ عوام الناس و عجایز است و عامیان هم خریدار همان خوراک ها و خرافات اند، فقه بی حقوق بی اخلاق، دینداری بی پروا، کجاست عیسای ناصری تا فقیهان یهودی را افعی و عقرب بخواند، روحانیان ناپارسا، پُرگویان و تیره گویان، حضرت بی بضاعت، سودای آیت اللهی در دماغ داشتن، غاصبان و کاسبان دین، روحانیان ناپارسا و قشری و مریدپرور و آیت الله تراش و مرتزق و عوام زده، با این درجه از قشری گری و سنّت پرستی و خامی و تعصب و سخت گیری، سخن از سر ترفّع و استعلا با خلایق، این تعابیر به همراه شعری هجو گونه و طعنه آمیز در آخر سخن، سراسر پاسخ ایشان را فراگرفته است. الحق که گنجاندن این حجم از هجویه گویی در یک یادداشت، هنری است که بطور قطع از توان روحانیان ناپارسا و نا مهربان خارج است. آقای دکتر سروش، نگارنده ناچیز را که نه در حوزه و نه در دانشگاه برای او حساب باز نمی کنند، از لقب گزاری های طعنه آمیزش بی نصیب نگذاشته است و «روحانی نامهربان» خطاب کرده است و از سر تحقیق یا ذوق! اینکه سابقه هجمه ایشان به مرحوم شیخ عباس قمی ره و کتاب شریف مفاتیح الجنان را به کسروی کشانده ام، به مثابه تهدید به مرگ تفسیر کرده است: «گفته بودم پاره هایی از مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی معیوب و مشکوک است (که البته و بی گمان چنین است). روحانی نامهربانی در جواب من نوشته که بلی کسروی هم مفاتیح سوزی کرد (که یعنی به عاقبت کار خویش بیندیش!) آیا اینست جواب یک نقد ناصحانه؟». این هم هنر دیگر ایشان است که از سخنی سر راست، چنین تفسیر معوجی را ارائه می دهد. با این حساب، هیچ «روحانی نامهربانی» حق ندارد درباره کسروی سخن بگوید. چون سخنش شائبه تهدید را دارد!! حال با این حجم از ناسزاگویی در یک یادداشت، چگونه می توان باب گفتگوی معرفت اندیشانه را باز کرد؟! شاید اساساً این به توپ بستن کمانِ روحانیان نا پارسای نامهربانِ قشری مریدپرورِ مرتزقِ عوام زدة سنّت پرستِ.... برای این است که باب گفتگوی معرفت اندیشانه با جریان معروف به روشنفکری دینی همچنان مسدود بماند! این احتمال، چندان هم چرت نیست. چون، آقای عبد الکریم سروش هم در این یادداشت تصریح دارد به اینکه «دینداری معرفت اندیش، سر سوزنی با آن احوال و اوضاع [روحانیان] سر آشتی ندارد» و هم در آن مصاحبه (زیتون، فروردین ۱۳۹۹) چنین گفته است: «واقعیت این است که کسانی که به نام دین سخن می گویند و خرافه می پراکنند و مرید جمع می کنند و به سرکوب اندیشه ها می پردازند و با علم می ستیزند و دیانت را ابزار قدرت و ثروت کرده اند؛ که همین روحانیان باشند، بلی ما آب مان با این ها در یک جو نمی رود.» بنابر این، حرف هایی که خطاب به روحانیان می گوید و می نویسد، نه برای شنیدن پاسخ از ناحیه آنان یا شروع یک گفتگوی انتقادی متقابل بلکه برای آن است که روحانیان، آن حرف های بی برهان را بی چون و چرا و لختی تفکر، چون گوهری ناب و مقدس، قبول کنند و بدان عمل نمایند. به هر روی، گمان نمی رود کسی که عمریست که ادبیاتش آغشته به هجو و طعن و ناسزا و کین توزی است، بتواند حتی یک پاراگراف پاکیزه و عاری از اینگونه هجویه گویی، مطلبی را به رشته تألیف درآورد. مسلماً هر قدر که حجم هجویه گویی سخن سنگین تر باشد، به قدر دانه جُویی نمی ارزد و تاب مصاف با سخن مستدل را ندارد. گیرم که نگارنده، یکی از همان روحانیان نا پارسای نامهربانِ قشری مریدپرورِ مرتزقِ عوام زدة سنّت پرستِ.... است؛ اما آیا این برچسب زدن ها و القاب مهربانانه می تواند پاسخی بگفته های ما باشد؟ مگر نه این است که خود جناب دکتر سروش در همین یادداشت، خطاب به روحانیت چنین گفته است: «این عادت زشت را فرو گذارید که با نهادن لقبی یا چسباندن وصله ای، تکلیف فکری یا صاحب فکری را روشن کنید». این گفته همان رسم سوم معرفت اندیشی است که بر اساس حکم عقل ذکر کردیم.
۴. و اما بخش دیگری از یادداشت دکتر سروش خودستایی های متفرعنانه و منّت گزارانه از خود و جریان معروف به روشنفکری دینی است. اینکه سخنانش نه خصمانه است و نه ویران گرانه، بل همه جا حبیبانه و طبیبانه و نیک خواهانه است! روشنفکر دیندار حق طلب و خرافه ستیز است، من جهل مقدس و بی فکری و ناپارسایی را فرو کوفته ام، والله دنیا را بر من ارائه کردند و ابواب مناصب را بر من گشودند و من از آن گریختم، گوینده دردمندی که دغدغه اصلاح دین دارد، کار ما تذکار بی تعارف و لطمه شناسی دینداری و روحانیت از بیرون است، ما به سرقت و غارت نیامده ایم، بل به عیادت و طبابت آمده ایم. ما را دردِ دین، نه فقر لقمه بر آتش نشانده و بدین جا کشانده است، روحانیت ناپارسای ما هیچگاه زمام ذهن و ایمان فرهیختگان را در دست نداشته است، در این مسلک [روشنفکری دینی] نه تکفیرست و نه تفسیق، نه لعن، نه احساس برگُزیدگی، نه غلّو، دینداری با پروا که از آنِ دیندارانِ معرفت اندیش است، شفقت بر خلق و بر دین ایجاب می کند تا روشنفکران دینی با خرافات درآویزند و خرافه گستران را ملامت و شماتت کنند، و بالاخره اینکه «ابن فارض وار، زنهارگویان با خود می خواندم: «اَنا القَتیل بِلا اِثمٍ وَ لاحَرَج»!
نگارنده گمان ندارد که این حجم از خودشیفتگی و مطلق گرایی را جز در ایشان و روشنفکران دینی که وی نظریه پرداز آن است، بتوان در جای دیگری سراغ گرفت. خوب است که آن ملامت ها و شماتت های نثار شده به روحانیت را کنار این ستودن های غُلوّآمیز از خود و روشنفکری دینی را کنار هم گذاشته تا به قضاوتی درست از دو روحانی و روشنفکری نزدیک شویم. یک طرف، سراسر زشتی و ظلمت و نا پارسایی و نا مهربانی و بی پروایی و معیشت اندیشی؛ یک طرف هم سراسر معرفت اندیشی و شفقت و همدردی و مهربانی و دینداری و پارسایی و حق طلبی و خرافه پرستی و بی گناهی! یک طرف، اهل تکفیر و تفسیق، لعن، احساس برگُزیدگی، غلّو؛ یک طرف، هم عاری از همه اینها است!! با چنین نسبتی، طبیعی است که آب دکتر سروش و روشنفکری دینی با این ها در یک جو نرود، و طبیعی است که با اینها سر سوزنی سر آشتی نداشته باشند. بطور قطع این شکل از مطلق گرایی و خود شیفتگی، لطمه های بی شماری دارد که کمترین آن، احساس استغنای از ادبیات برهانی است. چنانکه در همین پاسخ ایشان هیچ نشانی از ادبیات برهانی نمی توان یافت. و خطرناک ترین لطمه چنین خود شیفتگی آن است که سلاح گرمی- نه کمان سرد - می شود در دستان مریدان متعصبی که گمان می کنند ترور روحانیان، چونان ستیز با ظلمت و جهل مقدس است. چنانکه در آستانه ترور استاد علامه مرتضی مطهری به دست یکی از همین مریدان متعصب به سر می بریم و البته این ترور ناجوانمردانه در طلیعه انقلاب اسلامی، نخستین و آخرین ترور روحانیت نبود بلکه بزرگان زیادی از روحانیت با همین تیر گرم مریدان متعصب روشنفکری در خون خود غلطیدند. آن وقت، آقای دکتر سروش، قتل کسروی را به میان آورده و می گوید: «زمانه غریبی است. روحانیت تا ابد باید شرمنده باشد که پنجه در خون کسروی کرده است.»! بلکه این شرمندگی و سرافکندگی برای روشنفکران است که مجتهد پارسای مشروطه مشروعه خواه، آیت الله شیخ فضل الله نوری ره را بالای دار بردند و برپای چوبه دار کف و سوت و پایکوبی به راه انداختند و با این جنایت ننگین، سنّت شیطانی آخوند کشی را در بلاد ایران پدید آوردند. مرحوم سید جلال آل احمد، نعش آن شیخ شهید را به نشانه استیلای استعمار بر این مرز و بوم دانسته است و شرمندگی ابدی روشنفکران را در همین می دانست که با این جنایت، واسطه استیلای استعمار بر ایران شدند. اما آن نعش بالای دار نشانی بس تلخ تر و دردناک تر استیلای استعمار است؛ و آن نشان از مرگ معرفت اندیشی در دوره پسا مشروطه است. این شرمندگی تا ابد بر روشنفکران می مانند که شاه مستبد (محمد علی شاه) را نه به دار که به تبعید فرستادند و برای او مقرری تعیین کردند ولی عالم برجسته معرفت اندیش را به دار کشیدند. بی جهت نبود که روشنفکری در کمال آسودگی و بدون احساس شرم، استبداد مدرن رضاخانی را به آغوش کشید و افتخار خدمت گذاری آنرا پیدا کرد. چون معرفت اندیشی با اعدام شیخ شهید هم به مسلخ کشیده شد. و الان نظریه پرداز روشنفکری دینی با چنین سابقه معرفت کشی، لاف معرفت اندیشی و تجربت اندیشی می زند و خودرا ابن فارض زمان می خواند و «اَنا القَتیل بِلا اِثمٍ وَ لاحَرَج» سر می دهد!!
۵. روزهای سختی بر نگارنده می گذرد. چون مصیبت جانکاهی عارض گشته است و دستم به نوشتن نمی رود و از سر لزوم و احساس تکلیف است که می نویسم. باری، چنان که رفت، یادداشت آقای دکتر عبد الکریم سروش را می توان بر چند بخش تقسیم کرد. بخش زیادی از آن هجویه و ناسزاگویی بر روحانیان است. بخش دیگر آن، ذکری از خود شیفتگی و مطلق گرایی چِندش آور نسبت به روشنفکری دینی است. این دو بخش، تقریباً جایی برای سخن معرفتی در یادداشت وی باقی نگذاشته است و اگر هم در آن مجالی باشد، دعوی های معرفتی بدون پشتوانه برهان و استدلال است. در اینجا می کوشم بعضی از این سخنان به ظاهر معرفتی را بیابم تا بی جواب نگذارم. البته این پاسخ ها نه برای ایشان بلکه برای خوانندگان و مریدان ایشان است. چون ایشان بنا ندارد سر سوزنی با روحانیان کنار بیاید و آبشان در جُوی اینان ریخته شود. مسلماً روحانیت پارسا و مهربان هم هیچ افتخار نمی کند که روزی روشنفکری دینی خود شیفته و مطلق گرا به ایشان کرشمه ای کند و نازی بفروشد و اقبالی نشان دهد.
(۱) می گوید: «ما را خصم خود ندانید و نخوانید. دشمنان ما و شما کسان دیگرند».!
فرضاً چنین است که ایشان می گوید؛ اما چگونه می توان این دعوی را با این سخن جمع کرد: «بلی ما آب مان با این ها [روحانیان] در یک جو نمی رود»؟ وقتی آب ها به یک جو نمی رود که خصومتی ذاتی یا عرضی در بین باشد و در غیر این صورت، دلیلی برای یکی شدن نیست.
(۲) می گوید: «هیچ طایفه ای عیب خودرا از درون نمی بیند و نمی گیرد».
در این سخن، چندین عیب مستور است. اول آنکه کلیت آن مخدوش است. دوم آنکه جهان بیرونی که خود درون نباشد یا به عبارت دیگر جهان محیطی که خود مُحاط نباشد، اختصاص به الله دارد. تنها او است که بر هر چیزی احاطه و إشراف دارد و هیچ چیزی بر او احاطه ندارد: «یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا» [سوره طه: ۱۱۰]. دکتر سروش از درون چشم انداز روشنفکری دینی است که به روحانیت می نگرد. چنین نیست که وی حقیقتاً از بیرون به روحانیت نظر می افکند. سوم آنکه هر چشم اندازی جایز الخطا است. چه بسا آن چه را که روشنفکری دینی بر روحانیت عیب می داند، حُسن روحانیت باشد. پس، باید به هنگام عیب جویی، مطلق اندیش نبود. چهارم آنکه چنین نیست که هر بیرونی بتواند عیب درون دیگری را ببیند. چون حجاب های معرفتی اختصاص به درون ها ندارد. آن کس که از بیرون می نگرد، امکان دارد گرفتار حجاب معرفتی شده باشد.
(۳) می گوید: «ما می گوئیم که فهم دین از آنِ همگان است و سعادت عظیم تر از آنست که فقط به روحانیان سپرده شود».
روحانیت هیچگاه چنین ادعایی را نکرده است. فهم دین و سعادت از آن همگان است. اما معلم دین و سعادت بودن از آنِ هر کس – نه همگان – نیست. برای معلم دین و سعادت بودن به احراز شرایطی نیاز است. مسلماً از انسان جاهل نمی خواهند که درس دین و سعادت بدهد. همچنین، فهم دین و سعادت با ولایت دینی و سعادتمندانه فرق می کند. ولایت بر هر کس گذاشته نمی گردد. آنچنانکه قرآن کریم فرموده است، ولایت الهیه ای که بر حضرت ابراهیم مقابل السلام نهاده شده است، به ظالمین نمی رسد.: «وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» [سوره البقرة: ۱۲۴].
(۴) دکتر سروش در خطاب به روحانیان می گوید: «دنبال شناختن باشید نه محکوم کردن و فرو کوفتن این فکر یا آن شخص. این عادت زشت را فرو گذارید که با نهادن لقبی یا چسباندن وصله ای، تکلیف فکری یا صاحب فکری را روشن کنید».
آیا این سفارش فقط برای روحانیان است و مثلاً روشنفکران دینی را شامل نمی شود؟ آیا براستی، آقای دکتر سروش، لا اقل، در همین یادداشت اینگونه عمل کرده است و روحانیان را مفتخر به القابی چون نا پارسا و نا مهربان وغیر ذلک نکرده است؟ آیا ایشان فارغ از همین نهادن القاب یا چسباندن وصله ای نیست که تکلیف فکری یا صاحب فکری از روحانیت را روشن کرده است؟
(۵) می گوید: «در نسبت دادن قولی یا فعلی به رسول اکرم و ائمّه هدی سخت محتاط باشید. قرآن را خوب بخوانید و آنرا تارک معلومات دینی تان قرار دهید».
سخن کاملاً درستی است. لکن در آثار تألیفی ایشان، عمل به چنین دستورالعملی کمتر دیده شده است؛ اگر نگوییم اصلاً موجود نیست. مثلاً ایشان در تعریف روشنفکری دینی، به کدام آیه شریفه و سخن پیامبر ارجاع داده است؟ دین حداقلی و حداکثری یا ذاتی و عرضی دانستن دین یا تقسیم دین به خادم و مخدوم یا نظریه صراط های مستقیم را در کجا به کتاب وحی ارجاع داده است و آموزه های قرآنی را تارک این معلومات قرار داده است؟ آیا دکتر سروش در نظریه «رؤیا های صادقانه» احتیاط سخت را بجا آورده است؟ نگارنده چنین برداشتی را از آثار ایشان ندارم. قرآن کریم تارک معلومات دینی و غیر دینی ایشان نیست و در نسبت دادن قولی و فعلی به رسول اکرم صلی الله مقابل و آله و ائمه هدی علیهم السلام احتیاط سختی نداشته است.
(۶) می گوید: «روحانیان محترم! والله اگر این مزارات و آستان ها و اماکن «متبرکه» از صفحه خاک پاک شوند، اسلام و ایمان کسی، صورتاً و مادّتاً نقصان نمی پذیرد».
این سخن تماماً باطل است و با سوگندی که خورده است، نسبت ناروا به الله تعالی داده است. وجود مکان مقدس و متبرکه در قرآن کریم تأیید شده است. حضرت موسی مقابل السلام پاره آتش ونور را از دور دید، خاندان خودرا وا نهاد و برای گرفتن قبسی از آن آتش به سمت آن شتافت و وقتی به آن مکان نورانی رسید خطاب آمد که من الله هستم و کفش هایت را در این مکان مقدس «طُوی» در آور: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی؛ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی» [سوره طه: ۱۱ - ۱۲]. چه ضرورتی داشت که در اینجا، کلمه وادی به المقدس توصیف شود؟ امکان دارد که آیه شریفه به یک اصل کلی اشاره داشته باشد به اینکه انسان در هر مکانی از این عالم خاکی که مورد خطاب الهی قرار گیرد، باید آن مکان را مقدس بشمارد و محترمش بدارد. مساجد و اماکن مقدسه و متبرکه و مزارات اولیا الله همچون مکان هایی است که می توان نور خدا و ذکر الله را مشاهده کرد و شنید. پس احترام آنها واجب است. ممکن هم است که این آیه شریفه اشاره به مقدس بودن همان مکان «طُوی» باشد. ولی این مصداق قرآنی قابلیت تعمیم دارد. اما در هر صورت، وجود مکان های مقدس در قرآن کریم تأیید شده است. حال آیا می توان اظهار داشت که با پاک شدن این اماکن مقدس و متبرکه، صورتاً و مادّتاً نقصانی بر اسلام و ایمان کسی وارد نمی کند؟ وقتی خداوند سبحان حضرت موسی مقابل السلام را امر فرموده است که در این مکان مقدس، کفش هایت را در آور، چگونه می توان اظهار داشت که اگر آن مکان مقدس از صفحه خاک پاک شود، نقصانی وارد نمی شود؟! هر مسلمانی مکلف به حفظ وحراست از اماکن مقدس و متبرکه است تا جایی که اگر لازم شود، جان خودرا نثار آن می کند. قداست عمل مدافعین حرم از همین باب است.
خواسته دکتر سروش از روحانیان این است که برای معلوم ساختن تکلیف فکری یا صاحب فکری از بر چسب وهّابی و سنّی و اشعری استفاده نکنید، این برچسب ها به کار جدال و جنجال می آیند نه اقناع و استدلال. ما بر سیاق همین خواسته، بی آنکه ایشان را بخواهیم به وهابی و داعشی بودن متهم نماییم تا در مظّان تهدید به مرگ کردن نشویم، از این ایشان می پرسیم که تمایز سخن ایشان (عدم نقصان در پاک شدن خاک از مزارت و اماکن مقدس و متبرکه) با عقاید وهابیون و داعشی ها که در کار همین پاک کردن ها هستند، در چیست؟ چگونه می توان اظهار داشت که میان برداشت روشنفکری دینی از اماکن مقدس و متبرکه با برداشت وهابی و داعشی، وجه اشتراکی وجود ندارد؟ اگر دکتر سروش براستی مایل است نقصان چنین پاک کردن های نا مقدسِ منحوسه را درک کند، خوب است که مطالعه ای در باب آثار و پیآمدهای تخریب گسترده اماکن مقدسه و متبرکه سرزمین وحی توسط وهابیون و بلاد عراق و شام توسط داعشی ها انجام دهد. جریان منحوس تکفیری در حال امحای تمامی مظاهر و میراث اسلام ناب محمدی و جایگزی اسلام محمد به عبد الوهاب است. اسلام وهابی هیچ مشکله ای با اسلام مدرن شده که پروژه روشنفکری دینی است، ندارد. به همین خاطر است که قرابت های زیادی میان اسلام وهابی و اسلام روشنفکری دینی دیده می شود. و به همین خاطر است که دکتر سروش اصرار بر این دارد که عبارت (أنزع البطین) موجود در زیارت هفتم امیر المومنین علی مقابل السلام را بر پایه تفکر مغرضانه وهابیون متعصب، معنا کند.
(۷) می گوید: «باور کنید شما ناسوتی هستید نه لاهوتی!»
این سخن نادرست است و آموزه های قرآنی تارک آن است. انسان بالذات لاهوتی است. چون از روح خدا بر او دمیده شده است: «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ؛ فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» [سوره الحجر: ۳۰ – ۲۹] ملائکه برای موجود ناسوتی سجده نمی نماید. همین طور انسان بر فطرت الله سرشته شده است و دقیقاً به همین خاطر است که امر شده به دین حنیف که موافق با فطرت الله است، رو کنیم: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» [سوره الروم: ۳۰]. ناسوتی شدن انسان نتیجه آلوده شدن به زخارف جهان خاکی و دنیوی شدن (سکولار شدن) است. به تعبیر امام خمینی ره در کتاب شرح چهل حدیث، ناسوتی شدن انسان، فطرت ثانی است که بر آدمی عارض می شود. ناسوتی شدن سرنوشت هر انسانی می تواند باشد ولی اختتام کار نیست و باید بکوشد که به فطرت اول خود که همان فطرت لاهوتی است باز گردد. پس، ناسوتی و سکولار بودن افتخاری نیست تا روشنفکری دینی بخواهد روحانیان و آحاد مردم را به سمت آن فرا بخواند. چنین فراخوانی، دعوت به گرفتاری در دام دنیای دون است.
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
(۸) می گوید: «روحانیت ناپارسای ما هیچگاه زمام ذهن و ایمان فرهیختگان را در دست نداشته است و دانشگاه ها هیچگاه زیر نگین ولایت آنان نرفته و نبوده است.»
روحانیت ناپارسا، هیچگاه زمام ذهن و ایمان روحانیت پارسا را در دست نداشته است تا چه رسد به دیگر فرهیختگان پارسا. ولی می دانم که توانسته زمام ذهن و ایمان فرهیخته ناپارسا را در دست گیرد. آنچنان که صاحب دراسات به دست گرفته بود. اگر مقصود از «نگین ولایت» همان ولایت الله و ولایت نبوی و علوی باشد؛ چه افتخاری بالاتر از این می توان برای دانشگاه ها تصور کرد که به زیر نگین چنین ولایتی رفته است و اگر مقصود از آن، ولایت شیطان و طاغوت است، بدا به حال آن دانشگاه و حوزه ای که به زیر نگین چنین ولایتی رفته باشد.
(۹) می گوید: «وحدت حوزه و دانشگاه از همان ابتدا افسانه ای بود که حتی خواب آور هم نبود. چگونه وحدت کند پیاده ای که از اسب اوفتاده است با سواره ای که خنجر تکفیرش آخته و آماده است؟»
روشنفکری که حاضر نیست آبش با آب روحانیت تو یک جوی برود، یا غایت فکری او ناسوتی شدن است و نه لاهوتی شدن، مسلماً ایده وحدت حوزه و دانشگاه نزد او افسانه است. اما مگر نه این است که دکتر سروش در همان ابتدا این ایده را دنبال می کرد؟ پس چگونه است که می گوید «از همان ابتدا افسانه بود»؟ لابد در آن زمان، او خودرا به خواب زده بود. این خواب زدگی به چه قصدی بوده است؟ آیا امکان دارد که به قصد نفوذ و تخریب ایده مقدس «وحدت حوزه و دانشگاه» بوده باشد؟ والله اعلم
بی تردید، دانشگاه با انقلاب اسلامی، پیاده ای بود که بر اسب نشست و حوزه هم هیچگاه سواره خنجر تکفیر به دست نبوده است. مگر آیت الله مفتح خنجر به دست بود که در پلکان دانشگاه شهیدش کردند. اما به راستی چرا باید وحدت حوزه و دانشگاه را افسانه بدانیم؟ مگر چه اتفاقی می افتد که روشنفکری دینی با این وحدت مقدس مخالفت می کند؟ چه اشکالی پیش می آید اگر این وحدت مقدس تحقق یابد؟ آیا بخاطر آن است که حوزه ناسوتی می شود یا دانشگاه لاهوتی می شود؟ اگر روشنفکری دینی نگران ناسوتی شدن حوزه است؛ چگونه است که می گوید: «باور کنید شما ناسوتی هستید نه لاهوتی!». و اگر نگران لاهوتی شدن دانشگاه است؛ چگونه است که اصرار به این دارد که روشنفکری دینی بخوانندش یا دعوی درد دین دارد؟ اگر می توان روشنفکری را به دینی بودن توصیف کرد، پس دانشگاه را نیز می توان چنین توصیف کرد. اگر جمع روشنفکری و دین امکان دارد که هست؛ پس وحدت حوزه و دانشگاه نیز امکان دارد. به گمان ما روشنفکری اساساً نمی تواند دینی نباشد. آنچه افسانه است، روشنفکری غیر دینی بودن است. بلکه روشنفکر غیر دینی یکی از خرافه های مدرن است. لکن روشنفکری، وقتی به رسم دینی است و نه به اسم که فصل الخطابش کتاب وحی و سخن ائمه هدی علیهم السلام باشد.
(۱۰) می گوید: «آخر این فقه بی حقوق بی اخلاق چه افتخاری دارد که عمود خیمه دیانت و رکن رکین حوزه علمیه شده است؟ آیا افتخاری دارد که فقه شناسی فقیهان بر قرآن شناسی شان می چربد؟!»
فقه امامیه و اهل سنت هیچگاه عاری از حقوق و اخلاق نبوده است بلکه با این دو عینیت دارند. چنین ادعایی گزافه گویی است. رمز ماندگاری حوزه در همین است که فقه و فقاهت، رُکن رکین آن شده است. این حقوق و اخلاق بی فقه است که خودرا از شریعت الهی محروم ساخته است. و به همین خاطر است که می گوئیم روشنفکری دینی موجود به اسم دینی است و نه به رسم. حقوق بی شریعت و اخلاق جدا شده از شریعت فقط برای ناسوتیان افتخار است. این را نیز باید اظهار داشت که قاطبه فقیهان امامیه قرآن شناسان مبرزی بوده و هستند. به ویژه که یکی از منابع اصلی فقه کتاب وحی است. بیش از هفتصد آیه. شریفه، جز آیات الاحکام است. به همین خاطر، هیچ فقیهی نمی تواند قرآن شناس نباشد. پس، چربیدنی در کار نیست
(۱۱) می گوید: «می دانم قبول ندارید، امّا آن قدر که بر صنف تان غیرت می ورزید، بر دین خدا غیرت نمی ورزید.»
این سخن دروغ و تهمتی بیش نیست. صنف روحانی بر پایه غیرتِ دفاع از دین خدا پایه گذاری شده است و همچنان قوامش بر همین غیرت است. آنجایی هم که غیرت صنف باشد، غیرت شخصی نیست بلکه غیرت دفاع از حاملان راستین دین خدا است. مگر نه این است که خود ایشان (دکتر سروش) غیرت صنف روشنفکری دینی را دارد؟ او بخاطر چنین غیرتی است که حاضر به نقد روشنفکری دینی نیست. چرا دکتر سروش یک هزارم عتابی را که بر روحانیان می بارد، بر هم کسوتان خود نمی بارد.
(۱۲) می گوید: «وظیفه شما تراش دادن است نه دلیل تراشی کردن!»
آری، روشنفکری دینی آنچنان مشغول تراش دادن دین است که عن قریب، چیزی از دین باقی نخواهد ماند. او این تراش را با تفکیک دین و معرفت دینی شروع کرد. با غیر قدسی خواندن معرفت دینی، دین را بی یاور ساخت. بعد به سراغ خود دین رفت و آنرا شِقِّه شِقِّه کرد و از دین حداقلی و حداکثری سخن گفت. با این کار بخش عظیمی از دین را جدا کرد. آن گاه، دین حداقلی شده را به ذاتی و عرضی تقسیم کرد و بخش عرضی را از اصل دین جدا کرد. آن باقی مانده ناچیز را هم به دین خادم و دین مخدوم تقسیم کرد. نتیجه این تراش های بی پروایانه دین این شد که ایشان در مصاحبه اخیرشان بگوید: «خدا بدرد هر دردی نمی خورد»!. مسلم است که خدای چنین دینی به هر دردی نمی خورد. بلکه به هیچ دردی نمی خورد. اما دلیلی که از خود آموزه های دینی یا عقلی تراشیده شود، به یقین مطلوب و مسموع است. و اگر آن دلیل حاصل تراشیدن اوهام و افسانه و خرافات باشد؛ به یقین نا مطلوب و نا مسموع است. پس، نباید چوب حراج به هر علت تراشیده شد، بزنیم بلکه باید اندیشید که آن دلیل از کدام آموزه و کدام چوب تراشیده شده است.
(۱۳) می گوید: «حالا همین غاصبان و کاسبان دین در انتظار مرگ و زوال روشنفکری دینی نشسته اند. روشنفکری دینی بمیرد که چه بشود؟ در این عصر پرشبهه و پرشایبه مگر راهی دیگر برای دینداری باقی مانده است؟»
روحانیان پارسا و مهربان، هیچگاه انتظار مرگ و زوال روشنفکری دینی را نداشته است بلکه همیشه مشتاق تعامل فکری با آن بوده است، مگر خود روشنفکری دینی مشتاق چنین کاری نباشد که ظاهراً نیست. اگر روحانیت و حوزه چنین تمایلی را نداشت؛ هیچ گاه وقت خودرا برای پاسخ دادن بگفته های روشنفکری دینی صرف نمی کرد. لکن سخن در این است که آیا اساساً روشنفکری دینی، زاده شده است تا بحث از مرگ و زوال آن به میان آید. چنانکه گفته شد آنچه از روشنفکری دینی سراغ داریم به اسم دینی است و نه به رسم؛ به اسم خودرا معرفت اندیش می خواند و نه به رسم. در طلیعه سخن، از قرآن کریم و حکم عقل، سه رسم مسلم معرفت اندیشی را بازگو کردیم ولی هیچ نشانی از این سه رسم معرفت اندیشی را در روشنفکری دینی سراغ نداریم. امروزه، به سختی می توان مرز میان روشنفکری دینی و غیر دینی را معلوم ساخت. بلکه روشنفکری غیر دینی به استقبال روشنفکری دینی بی رسم آمده است. انبان روشنفکری دینی بی رسم، آکنده از جهل نا مقدس و منبع شبهات مقابل دین و دینداری است بلکه در این کار گوی سبقت را از روشنفکری غیردینی ربوده اند. ایشان می گوید: «کسی از همین ناقدان مرا «دئیست» خوانده بود. نمی دانم چقدر در معنای آن غور کرده است. کسی که تابع (بل خادم) رسول وقایل به دعاست نمی تواند دئیست باشد.». آری، این چنین است که می گوید؛ چنین کسی را نشاید که دئیست (خدا گرایی طبیعی، دین طبیعی) نامید. اما مگر آن کس، با دیدن خواندن نماز و روزه است که روشنفکری دینی را دئیست می خواند؟ او با نظر به همین انبان آکنده از شبهات مقابل دین وحیانی است که وی را دئیست می خواند. اگر آقای دکتر سروش روحانیت را خصم روشنفکری دینی نمی داند، آنچنان که خواسته وی از روحانیت نسبت روشنفکری دینی همین است، و قبول کند که روحانی از بیرون به وی می نگرد؛ عیب هایی را که بر روشنفکری دینی گرفته اند به معنای ملامت و شماتت و تخریب روشنفکری دینی تفسیر نکند.
(۱۴) می گوید: «آورده بودم که در احادیث اصل بر ردّ و نفی است، مگر خلافش ثابت شود. حالا هم بر همانم و آنکه تاریخ حدیث را می داند، اذعان می کند که شرط احتیاط جز این نیست. علّامه مجلسی در مرآت العقول نوشت که احادیث تحریف قرآن در حدّ تواترست و آیت الله خویی در البیان فی تفسیر القرآن آورد که همه آن روایات متواتره (!) از اعتبار ساقط اند.»
همان طور که در آن جوابیه آورده ایم، شرط احتیاط که شرط معقولی است، بر ردّ و نفی احادیث مشکوک نیست بلکه بر حفظ آن احادیث و تحقیق پیرامون آن است. اگر هر یک از آن احادیث از مشکوک بودن خارج شد، بعنوان حدیث صحیح یا حسن ثبت می گردد و اگر همچنان مشکوک ماند، بعنوان حدیث ضعیف ثبت می شود. مرحوم علامه مجلسی بر همین معنا از شرط احتیاط عمل کرده است که کتاب شریف بحارالانوار را به صد و ده رساند. اگر ایشان شرط احتیاط را بر ردّ و نفی احادیث مشکوک می دانست که این دایره المعارف حدیث شیعه به این حجم نمی رسید. چنانکه دکتر سروش در همین یادداشت، درباره علامه مجلسی چنین گفته است: «دست مجلسی درد نکند که بحارالانوار را پدید آورد و البته هیچگاه نگفت که غثّ و سمین و رطب و یابس و منقولات نا معقول را بر هم می نهد و به هم می آمیزد تا حفظ «تراث» شود (به قول توجیه گران امروزی)؛ بلکه بحارالانوار را جامع دُرر اخبار دانست و خود به شرح آنها پرداخت. مرا با این کتاب انس دیرین است، چنان که با کتب روایی دیگر در شیعه و سنّی.»
البته این بحث، نزاع قدیمی است که یک شعبه آن در قرون اخیره به نزاع اخباری و اصولی شهرت یافته است و مرحوم علامه مجلسی ره از زمره اخباریون است. هر یک از دو صنف اخباری و اصولی، حکم عقل را موافق با نظر خود می داند. اخباری می گوید حکم عقل بر احتیاط است و پس در نزاع حدیثی، نباید احادیث مشکوک را رد و نفی کرد. اما اصولی بر این باور است که حکم عقل بر برائت جستن است. لکن به نظر می آید که در نزاع حدیثی، حکم عقل موافق با رأی اخباری است. به برکت تلاش اخباریون بود که احادیث شیعی محفوظ ماند. اگر رأی برائتیون غلبه پیدا می کرد؛ امامیه با فقر حدیثی روبرو بود.
(۱۵) دکتر سروش درباره زیارت نامه حضرت وصی مقابل السلام می گوید: «روحانیان ناپارسا و قشری و مریدپرور و آیت الله تراش و مرتزق و عوام زده محتسب وار شمشیر برهنه تکفیر را در دست می گردانند و چنان سخت و متعصبانه به سنّت های فرسوده کهن آویخته اند که حاضرند ایمان ها بر باد رود، امّا زیارت نامه ای از یاد نرود؛ آن هم زیارت نامه ای با الفاظی زشت چون «انزع بطین» (کچل شکم گنده) در خطاب به امام علی در مفاتیح الجنان! روحانیان ناپارسای ما حاضرند پای کسروی را به میان بکشند و چوبه دار بر پا کنند امّا این دو لفظ فاخر (!) را (که گویی قداست عرشی و شرعی دارند)، از دست ندهند و صدگونه قلم گردانی می کنند».
متأسفانه این عبارات دکتر سروش بیان کننده توهم زدگی ایشان است. گویی هر گاه روحانی قلم به دست می گیرد تا به شبهه ای پاسخ دهد، برای ایشان نسبت به آن روحانی، توهم محستبی دست می دهد که شمشیر برهنه تکفیر را در هوا می گرداند. این روحانی نامهربان تابحال به غیر قلم، چیز دیگری به دست نگرفته است. اینکه آقای دکتر سروش، قلم روحانی را شمشیر محتسب می بیند، البته جفای بزرگی بر قلم است و جای تأسف است که ایشان تمام سنت های کهن را فرسوده می خواند! روحانی پُر دغدغه افتخار می کند که نسبت به سنت های نابِ نافرسوده تعصب دارد و سر سختانه با قلم اندیشه و نه شمشیر محتسب، از آن دفاع می کند. جای تأسف است که روشنفکری دینی اینگونه به آسانی سنت های کهن را به توهم فرسودگی ناچیز می شمارد و کنارش می گذارد و باز جای تأسف است که باوجود توضیحی که برای ایشان ذکر شد، همچنان مکابره می کند و اصطلاح فاخر و شریف «أنزع البطین» را که حسب روایت امام رضا مقابل السلام، وجود مقدس رسول الله صلی الله مقابل و آله در وصف امام علی مقابل السلام به کار بسته است، زشت می خواند (گویی مرغ یک پا دارد). این روحانی نامهربان غیر محتسب، به درستی پای کسروی را به میان کشیدم. مگر اینکه منکر تقاضای کسروی بر مفاتیح سوزی شوند. ولی هیچ گاه چوبه داری بر پا نکردم. مشخص نیست که دکتر سروش از کجای پاسخ نگارنده، کشف کرده که چوبه دار بر پا کرده اند. و الله اینگونه ادبیات شایسته شخصیتی مثل ایشان نیست! و الله این روحانی ناپارسا و نا مهربان دوست دارد که ایشان در جمع مؤمنین و مومنات عزیز باشد! آری آن دو لفظ، قداست عرشی و شرعی دارد و برابر آن کس که آن دو لفظ را زشت می شمارد تمام قد و با افتخار می ایستیم. چون از زبان مبارک رسول الله صادر گردیده است. چون معنای معقولی دارد. پس، جناب دکتر سروش گمان نبرد که ما با این گونه برچسب های توهم زده پا پَس می کشیم و حاضر به حذف آن زیارتنامه می شویم. این روحانی نامهربان حتی از یک نقطه آن دو لفظ فاخر و شریف کوتاه نمی آید تا چه رسد به اینکه از کل زیارتنامه بگذرد. اینکه دکتر سروش به نقل از کسی که به نجف اشرف در رفت و آمد است، گفته است که یکی از مراجع دستور اصلاح یا حذف این زیارتنامه را داده است، نمی تواند واقعیت داشته باشد. اما اگر هم حقیقت داشته باشد، ایراد بر آن مرجع تقلید است و نه بر کار مرحوم شیخ عباس قمی (ره) که زیارتنامه ای خوش مضمون را برای عاشقان امیر ولایت حفظ نموده است.
نکته آخر درباره این گفته دکتر سروش مربوط است به نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت» که ایشان سال ها پیش (اواخر دهه شصت) در محافل علمی مطرح کرده است. گمان می کنم که مکابره یاد شده در اینجا و دیگر مکابره های ایشان در جاهای دیگر که تعداد آنها هم کم نیست، هر یک به مثابه ردّیه ای یا ناقضی بر آن نظریه است. چون یکی از مبانی نظریه قبض و بسط این است که معرفت های بشری در تعامل با یکدیگر و تأثیر پذیری از هم به سر می برند. این اصل معرفت اندیشانه مهم ترین مسأله ای را که کنار می زند، کنش «مکابره» است. اصرار بر سخنی که پشتوانه عقلانی ندارد، مکابره است. گویی پذیرش خطایی که کرده بر شخصیت علمی او آسیبی وارد می نماید. پس تکبر می ورزد و همچنان بر آن خطا، اصرار می کند. مکابره راه تعاملات معرفتی را می بندد و اثبات می کند که اصل تعامل میان معرفت های بشری کلیت ندارد و پس نمی تواند رُکن رکین یک نظریه معرفتی به حساب آید.
امیدوارم در این ماه خدا به برکت کتاب وحی و شب های قدر، قلب های همه مؤمنین و مومنات صاف و مصفّا گردد و همه اهل قلم به دور از هر گونه بهتان و برچسب زدن های نا روا گرد هم جمع شوند و مجالس اُنس و الفت بر پا کنند. به سالگرد شهید راه قلم، استاد مرتضی مطهری ره و روز معلم نزدیک شده ایم. این روز را گرامی می داریم. والسلام
داود مهدوی زادگان
دهم اردیبهشت ۱۳۹۹ / پنجم رمضان ۱۴۴۱ ق


منبع:

1399/02/11
21:14:57
5.0 / 5
2776
مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۹ بعلاوه ۳
نور معرفت

nooremarefat.ir - مالکیت معنوی سایت نور معرفت متعلق به مالکین آن می باشد