نور معرفت
گفتاری از آیت الله سیدحسن مصطفوی؛

فایده فلسفه استكمال انسان است

فایده فلسفه استكمال انسان است

به گزارش نور معرفت آیت الله مصطفوی اظهار داشت: فایده فلسفه این است كه مغز انسان در عقل عملی و نظری به مرتبه كمال می رسد. یعنی استكمال انسان در دو قوه نظری و عملی.


به گزارش نور معرفت به نقل از مهر، متن زیر گفتاری از آیت الله سیدحسن مصطفوی است كه در ادامه می خوانید؛
فلسفه یا حكمت عبارت است از علم به حقایق اشیا به همان گونه كه بر آن خلقت شده اند به قدر طاقت بشری. فائده فلسفه این است كه انسان، عقلش و صور عقلیه اش مطابق با حقایق موجودات در خارج باشد و در نتیجه انسان یك عالَم عقلی شبیه به عالَم حسی شود. «صیرورة الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم الحسی»
فایده دیگر فلسفه استكمال انسان است در دو قوه ای كه در او هست: قوه نظری و قوه عملی دو عقل نظری و عملی.
فایده فلسفه این است كه مغز انسان در عقل عملی و نظری به مرتبه كمال می رسد.
استكمال انسان در دو قوه نظری و عملی.
موضوع فلسفه، هستی بطور مطلق است نه هستی مقیّد. فلسفه یا حكمت به تقسیم اولی به دو بخش تقسیم می كنند: حكمت نظری و حكمت عملی. اصل حكمت كه به مدلول دانش است علم به حقیقت اشیا. این اشیایی كه ما علم به حقیقتشان پیدا می نماییم بطور كلی بر دو نوع اند. یك دسته اشیایی هستند كه وجودشان تحت اختیار ما نیست چون موجود شده اند هستند ما به اینها علم پیدا می نماییم آسمان و زمین و انسان و … تمام موجوداتی كه هستند.
علم به موجوداتی كه وجودشان تحت اختیار انسان نیست را حكمت نظری می گویند.
گاهی اوقات، موجوداتی هستند كه علم به آنها داریم و به اختیار ما هم هستند وجودشان در اختیار ماست. رفتار ما، عمل ما، كردار ما، رابطه افراد با یكدیگر. عمل خوب را انسان چگونه باید انجام دهد كه ادم خوبی بشود. عمل های بد چیست؟ مثلاً شما الان علم پیدا می كنید به قبح و زشتی حسد و بخل. حسد و بخل را خودتان می توانید در خودتان به وجود آورید یا نیاورید. شما علم پیدا می كنید به خوبی هویت و ازادی و عدالت. این عدالت و هویت را می توانید در خود بوجود آورید و می توانید به وجود نیاورید. پس علم به آنكه دارید. وجودش هم تحت اختیار شماست. علم به حقایق وجودیه ای كه هستی آنها تحت اختیار انسان باشد را حكمت عملی می گویند. حكمت عملی سه بخش است:
۱- اخلاق كه عبارت از خودسازی انسان است اعمالی كه در ارتباط با ساختمان وجودی روحی انسان می باشد و روح انسان را پرورش می دهند می شود علم اخلاق.
۲- علم به چیزهایی كه روابط افراد را با یكدیگر برقرار می كند اگر چیزهایی باشد كه روابط داخل خانواده را برقرار می كند تدبیر منزل می نامند.
۳- علم به چیزهایی كه روابط اجتماعی را برقرار می كند. حكومت ها روابط افراد را در تحت یك نظم صحیحی تنظیم می كند كه به این علم سیاسة المدن می گویند. مُدُن جمع مدینة است و مدینة یعنی محل اجتماع. سیاست اجتماع.
و اما حكمت نظری:
حكمت نظری در این فلسفه ای كه فعلاً ما بحث می نماییم سه تاست. حكمت نظری كه در ان علم به حقایق موجودات پیدا می نماییم یك وقت حقایق موجودات را بطور كلی مورد بررسی قرار می دهیم و كار به موجودی بنام واجب الوجود خاص نداریم. هر موجودی، موجود ممكن، غیرممكن، علت، معلول و....
اگر بحث از موجودات به طور كلی باشد را حكمت الهی بالمعنی الاعم می نامند چون این حكمت شامل بحث در واجب، ممكن، جوهر، عرض، قدیم، حادث و … به طور عام و گسترده بحث می كند و گاهی اوقات بحث ما در هیمن فلسفه كه موضوعش وجود مطلق است درباره واجب الوجود و صفات واجب الوجود و كیفیت صدور افعال از واجب الوجود است این را الهیات بالمعنی الاخص می گویند چون از الهیات بالمعنی الاول كوچك تر است.
چرا این بحث را الهیات می نامند؟ كلمه اله به مدلول مقصود است. الهیات یعنی بحث هایی كه بالاخره منجر می شود به اثبات معبود. از این جهت این بحث ها را چه در واجب الوجود و چه در غیر واجب الوجود مطرح می نماییم چون غرض ما این است كه به معرفت خدا برسیم. پس همه اینها را بحث الهی می نامی الهیات بالمعنای الاعم. از این بحث ها ان قسمتی را كه اختصاص دارد به بحث درباره واجب الوجود و صفات او و كیفیت صدور افعال از او، را الهیات بالمعنی الاخص می نامند.
قسم سوم حكمت نظری این است كه فقط ماده و خصوصیات ماده را مورد بحث قرار بدهیم. این را می گویند طبیعیات؛ طبیعیات فلسفه یك قسمی است از فلسفه نظری. موضوع اصل فلسفه، وجود به مدلول مطلق است. این وجود به مدلول مطلق، اگر بحث كنید از صفات كلی وجود، صرفنظر از واجب، ممكن و.... را علم الهی بالمعنی الاعم می نامند. و اگر بحث كردید از وجود خاص واجب الوجود و صفاتش این می شود الهی بالمعنی الاخص. و اگر بحث شما از موجود به صورت ماده و عوارض ماده و صفات ماده و خواص ان می باشد می شود طبیعیات. علم طبیعی یك شعبه و رشته ای است از فلسفه نظری. منتهی با پیشرفت علم روز در قسمت طبیعیات، ما در فلسفه، در قسمت طبیعیات نمی توانیم به نظریات حكماً تكیه نماییم چون بطلان برخی از آن نظریات روشن شده است. پس قسمت طبیعیات فلسفه الان زیاد مورد توجه نیست. اما در دو قسمت دیگر، استواری فلسفه بجای خودش باقس است. یكی در الهیات بالمعنای العم و دیگر دربالمعنی الاخص. به جهت اینكه بشر با همه پیشرفتی كه در این قسمت های مادی و علوم تجربی كرده است متأسفانه از قسمت های الهی عقب افتاده است. یعنی می توان اظهار داشت كه انكار الهی دانشمندان غربی بمراتب از افكار الهی مشرق پایین تر است. به جهت اینكه روح انسان را خدا به شكلی خلق كرده است كه به هر طرف گرایش پیدا می كند از جانب دیگر ما می ماند. ما حالتی نداریم كه بتوانیم در آن واحد هر دو جهت را بطور كامل ادامه بدهیم. پس در سابق كه بیشتر در الهیات بالمعنی الاعم و الاخص بحث می كردند در قسمت های طبیعی و مادی كاری نكردند. بشر از وقتی كه توجه به ماده كرد و به دنبال پول و دنیا و زندگی دنیا رفت این علوم مادی رواج یافته و مطالب عقلی سقوط كرد. پس دانشمندان غربی در زمینه الهیات بالمعنی الاعم و الاخص مطالب تازه ای اصلاً ندارند. نظریاتی كه از امثال دكارت و كانت در الهیات نقل می شود همه مطالب ناقصی است كه از مشرق گرفته اند. پس فلسفه اسلامی بویژه فلسفه ای است غنی و متكی به خود و هیچ مكتب دیگری هم نیازمند نیست. تنها در فقه اسلامی است كه ما هیچ نیازی به غرب نداریم. فلسفه اسلامی یك پیرایه اضافه ای است بر اصل فلسفه.
فلسفه كه از یونان آمد برخی از حكمای یونان، نظریات خوبی داشتند و واقعاً هم باید قدردانی نمود از مثل افلاطون و ارسطو. ولی آنها هر چه داشته اند از فكر و عقل خودشان داشته و مطالبی را نیز پیامبران گذشته مثل حضرت ادریس كه جز فلاسفه بوده به ارث برده بودند. وقتی این فلسفه به اسلام منتقل شد مثل خمیر پخته ای بود كه در اسلام پخته شد. دانشمندان اسلام با استفاده از وحی، قرآن، متون احادیث به خصوص فلاسفه شیعه: چون ما در احادیث دوده علیهم السلام افكار عالی فلسفه داریم كه افكار افلاطون و ارسطو به گَردَش نرسیده است و این احادیث راهگشای فلاسفه شیعه شده برای یك سلسله مطالب. و پس بعداً بحث هایی در فلسفه به وجود آمد كه اینها در سابق به این پختگی اصلاً نبوده است. پس الان فلسفه ما، فلسفه اصیلی است كه گرچه خمیرمایه از یونان آمده اما بعد ما این را پختیم.
هر عملی یك اصول ثابتی دارد كه مورد تسلّم هم هست و یك مطالب فرعی دارد كه معمولاً در انها اظهار نظر می شود. مثلاً اصل علیت را در فلسفه هر فیلسوفی قبول دارد ولی طرز شكافتن این بحث فرق می كند. فرض كنید حكمای سابق یك برداشتی از علیت و معلولیت داشتند. فلاسفه متأخر آنرا بازتر كردند و دقیق تر شده و مطلب را بهتر می توانند بفهمانند. اگر می گویند كه نظر شیخ الرئیس در باب علیت ناقص است نه اینكه ان علیتی را كه او قبول كرده است من قبول ندارم. می گوید اگر بخواهیم وجود علیت و معلول را بررسی نماییم باید ببینیم وجود معلول ظل وجود علت است. ربط وجود علت است. مثل علم فقه كه یك سلسله قواعد كلی دارد كه مورد تسلم همه فقها است همه فقها قبول دارند كه اصل برائت حجت است استصحاب حجت است خبر واحد حجت است اما وقتی كه یك عالم اصولی و فقیه این قواعد را تطبیق می دهد نظریات فرق می كند. اختلاف نظر و فتوی پیدا می شود اما اصل علم سر جایش باقی است. پس قواعد كلی كه شما در فلسفه می خوانید لایتغیر است. قواعد عقلی است. ولی در ان مسائل جزئی كه عقول جزئی با ان بررسی های خاص ممكنست در ان تغییراتی بدهد اختلاف نظر پیدا می شود. فرض كنید اصل حركت را قبول داریم اما از قدیم بحث بوده است كه آیا حركت در جوهر هست یا خیر، فیلسوف كه در فلسفه و در حكمت الهی بحث می كند مقید به دین نیست یعنی خودش را مقید نمی داند كه مسائلش را در قالب دین طرح كند. مثلاً فیلسوف می خواهد بحث كند كه آیا اعاده معدوم ممكنست یا نه؟ این عقلاً امكان دارد یا خیر؟ او كار ندارد به معاد برخورد دارد یا خیر؟ یا وقتی بحث می كند كه ایا عالم قدیم است یا حادث، كار ندرد كه حدیثی مطابقش باشد یا خیر؛ فیلسوف آزاد بحث می كند پس شما در فلسفه نباید بگویید فلان روایت مخالف فلان نظریه است. فیلسوف بماهو فیلسوف بحث را بطور كلی عنوان می كند. باید بطور كلی و عقل از نظریه نتیجه گرفت. بلی اگر نظریه ای مخدوش باشد كه عثل در ان به جایی نرسد بیاییم از وحی استفاده می نماییم پس فیلسوف گرچه از مبدأ و معاد بحث می كند اما بحثش مقید به چارچوب اسلام نیست. او بحث را درباره مبدأ و معاد بطور كلی مطرح می كند می گوید جهان آفریننده ای دارد یا خیر؟ آفریننده جهان باید چگونه باشد؟ از لحاظ عقلی ثابت می نماییم. حال اگر نظریه اش با خبر و روایتی مطابق نبود، كاری ندارد خبر و روایت اصلاً حق ورود در مباحث عقلی را ندارند به جهت اینكه خبر و روایت فوقش ظن و گمان می آورد. ما مطمئن نیستیم كه پیامبر آن روایت را گفته باشد و ثانیاً اگر هم گفته باشد مشخص نیست منظور حضرت برداشت ما بوده باشد. نمی گردد چیزی را كه ما به عقل خودمان ثابت كردیم با آن روایت نقض شود. اما علم كلام بحث می كند از مبدأ و معاد در نهج قانون اسلام پس در تهذیب منطق می گوید: الكلام هو البحث عن المبدأ و المعاد علی نهج قانون الاسلام.
متكلم آن دانشمندی را می گویند كه مقید است بحث های عقلی كه می كند با حدیث و روایت و قران تطبیق كند. اگر در جایی با حدیث و آیه ای مخالف باشد ان بحث عقلی را رد می كند. در كلام، بحث آزاد نیست. بحث مقید به چارچوب اسلام است اما فیلسوف از نظری كه فیلسوف است ازاد بحث می كند نه اینكه بی دین است. در بحث مقید است. اگر عقلاً به نظر می رسید كه مخالف حدیث معتبری بود می گوید چون حدیث این است من تعبداً قبول می كنم اما نظر من این است. از نظرش دست برنمی دارد. ممكنست بگوید من برای خاطر خدا و پیامبر نظرم را عمل نمی كنم ولی نظر من این است اما متكلم می گوید چون حدیث این جوری است آن نظر غلط است. آنرا نفی می كند. در قالب اسلام می گیرد.


منبع:

1398/12/26
21:39:40
5.0 / 5
3201
مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۴ بعلاوه ۳
نور معرفت

nooremarefat.ir - مالکیت معنوی سایت نور معرفت متعلق به مالکین آن می باشد